★بر محمد و آل محمد صلوات★

واعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا *۱۰۳آل عمران*

★بر محمد و آل محمد صلوات★

واعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا *۱۰۳آل عمران*

این سایت صرفا جهت اعتلای فرهنگ اسلامی و یادآوری و گسترش مسائل دینی و اعتقادی و درج مطالب مفید و کارآمد برای همه بازدیدکنندگان میباشد
والسلام علی من اتبع الهدی

۱۰ مطلب در آذر ۱۳۹۸ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

فرقه های شیعه

فرقه های شیعه

 

شیعه نام عمومى تمامى فرقه هائى است که قائل بهامامت و خلافت بلافصل حضرت امام علی علیه السلام پس از پیامبر صلی الله علیه و آله بوده و اعتقاد دارند که امامت از اولاد وى خارج نمی شود. تمام فرقه هاى شیعى معتقد به وجوب تعیین و تنصیص امام از جانبخدا و پیامبر صلی الله علیه و آله بوده و انبیاء و امامان را از گناهان مبرى و معصوم می دانند و به تولى و تبرىاعتقاد دارند.[۱] دشمنان شیعه آنها را رافضی می نامند

اولین فرقه‌ها در شیعه

در بیشتر کتب فرق و کلام، اصول و پایه هاى اصلى فرق شیعى را بر سه فرقه منحصر کرده اند که عبارتند از:

الف) گروهى از صحابه که زمان حیات رسول الله صلی الله علیه و آله به على علیه السلام گرایش داشتند و از جانب پیامبر صلی الله علیه و آله نام «شیعه على» بر آنها اطلاق شده و اینان: سلمان فارسى، ابوذر غفارى، مقداد بن اسود، عمار بن یاسر و جز اینها بودند که نخستین بار به نام شیعه على علیه السلام خوانده شدند، آنان پس از مرگ پیامبر صلی الله علیه و آله هم به على وفادار ماندند و او را امام واجب الاطاعة از جانب خدا و پیامبر می دانستند که مخالفت با او مخالفت با خدا و پیامبر به شمار می رفت و معتقد بودند که على علیه السلام این مقام را در شایستگى و فضائل خود بدست آورده بود و پیامبر هم درباره امامت وى تصریح کرده است.

اما برخى نوشته اند که لقب شیعه نخستین بار در 37 ق یعنى پس از به خلافت رسیدن حضرت على علیه السلام پیدا شد و آنها را شیعه اولى نام نهادند.

ب) گروه دوم شیعه تفضیلیه هستند که اعتقاد به برترى على علیه السلام داشتند و او را بر همه صحابه فضیلت داده ولى خلافت ابوبکر و عمر را نیز جائز و روا می دانستند زیرا خود على علیه السلام نیز خلافت آنان را پذیرفته بود، این گروه در سال 40 ق پدید آمدند.

ج) شیعه تفضیلیه سبّیه که ضمن برتر شمردن حضرت على علیه السلام بر تمامى صحابه، او را وصى بلافصل پیامبر می دانستند و معتقد بودند که کسانى که على را از مقام خود برکنار کردند کافرند و امت اسلامى پس از پیامبر صلی الله علیه و آله چون اطاعت غیر على را گردن نهادند از دین خارج شدند و به همین دلیل نیز اینانخلفاء ثلاثه را سب و لعن می کردند و معتقد بودند که پس از على علیه السلام امامت به اولاد او حسن وحسین علیهماالسلام می رسد، سپس هر کسى از اولاد على و حسن و حسین علیهم السلام که با شمشیر خروج کند و علیه دستگاه خلافت قیام نمایند و مردم را به سوى خود دعوت کند، همو امام و جانشین پیامبر است.[۲]

تمامى فرق شیعى از این سه فرقه منشعب شده اند که همه آنان را می توان ذیل نامهاى: امامیه اثنى عشریه،غلاة، کیسانیه، زیدیه، اسماعیلیه جمع کرد.[۳]

امامیه اثنى عشریه

معتقدین به امامت ائمه دوازده گانه از حضرت على علیه السلام تا امام مهدى عجل الله تعالی فرجه الشریف که اکثریت شیعه را تشکیل می دهند و هرجا امامیه به صورت مطلق عنوان گردد و یا لفط شیعه به صورت مطلق بیان شود منظور اثنى عشریه هستند. آنها را شیعه جعفرى یا جعفریه، اهل ایمان، اصحاب الانتظار، قائمیه نیز نامیده اند. امامیه به نص جلى و صریح پیامبر صلی الله علیه و آله درباره امامت على علیه السلام و 11 فرزندش اعتقاد دارند و امامت به عقیده آنها امامت وولایت عامه مسلمانان است در امور دین و دنیا که به نیابت از پیامبر صلی الله علیه و آله به آنها واگذار شده است زیرا آنها معتقدند که بر پیامبر صلی الله علیه و آله عقلا واجب است که براى خود جانشینى انتخاب کند.

شیعه امامیه از همان آغاز در مقابل سبعیه (هفت امامیان) اثنى عشریه خوانده شده اند. اینان امامان خود را مانند پیامبر ملهم از جانب خدا می دانند و امامت را ریاست عامه می دانند و مقام وى را مافوق بشر عادى و قائم آل محمد عجل الله تعالی فرجه الشریف پس از بروز علائمى که از جانب پیامبر و ائمه پیش از او بیان شده ظهور خواهد کرد.

شیعه اثنى عشریه داراى فقهى مترقى است و مجموعهاحادیث آنان در چهار کتاب که به نام کتب اربعه است جمع آورى شده است. مبانى فقه شیعه بر چهار اصل استوار است: قرآن، سنت، عقل و اجماع.

از مسائل خاص شیعه که آنها را از اهل سنت و بسیارى از فرق اسلامى دیگر متمایز می سازد عبارتند از: امامت و ولایت حضرت على علیه السلام و اولادش، عصمت درانبیاء و ائمه، تقیه، بداء، رجعت، متعه. اصول عقایدشیعه نیز پنج اصل است، توحید، نبوت، معاد، عدل وامامت.[۴]

در میان امامیه در مورد شیوه اجتهاد و نحوه تعامل با احادیث، دو رویکرد کلی وجود دارد:

  1. نگرش اخباری، به پیروان این اندیشه اخباریونمی گویند
  2. نگرش اصولی، که به پیروان این شیوه اصولیون می گویند.

اثنی عشریه خود شامل فرقه های دیگری است که عبارتند از:

شیخیه:

پیروان شیخ احمد احسائى مؤسس طریقه شیخیه که در 1241 ق در گذشته است. شیخیه اصول دین را منحصر در چهار اصل می دانند، توحید، نبوت، امامت و رکن رابع که واسطه بین شیعیان و امام غائب است. از شیخیه فرقه های دیگری به وجود آمده است است که مهمترین آنها بابیه و بهائیه است.[۵] بعضى از نویسندگان کتب فرق و ملل و شرح اعتقادات آنها لقب امامیه را در مورد تعدادى از فرقه هائى بکار برده اند که به جانشینى بلافصل حضرت على علیه السلام و امامت بعضى از ائمه معتقد بودند و نیز جهان را هیچ زمان خالى از امام و حجت نمی دانند و یکى از ویژگی هاى آنان مسأله انتظار است که همیشه منتظر خروج یکى از علویان هستند که در آخرالزمان خروج می کنند و جهان را پر از عدل و داد می کند پس از آن که پر از ستم شده باشد. ما ذیلاً فرقه هاى مزبور را ذکر کرده و به بیان مختصرى از عقاید آنان می پردازیم:

الکاملیه:

کاملیه پیروان ابوکامل شاعر که تمامى صحابه را به دلیل ترک بیعت با على علیه السلام و على را به دلیل ترک جنگ با آنها کافر می شمرد و معتقد بود که على می باید با آنها بجنگد همانطور که با اصحاب صفین و جملجنگید.[۶]

حسنیه:

فرقه حسنیه پیروان حسن مثنى، این گروه پس از امامتامام على علیه السلام و امام حسن علیه السلام، حسن مثنى را بنابر وصیت امام حسن مجتبى علیه السلام امام می دانستند و او را ضامن آل محمد صلی الله علیه و آله می شناختند، بعد از او پسر وى عبدالله بن حسن را به عنوان امام قبول داشتند که وى با امام صادق علیه السلام مناقشاتى هم داشته است و پس از او محمد ملقب به نفس زکیه را به امامت برگزیدند.[۷] این گروه رانفسیه نیز می نامند و اعتقاد به غیبت نفس زکیه دارند.

باقریه:

گروهى که امامت را از حضرت على علیه السلام تا امام باقر علیه السلام می دانند و به استناد روایت جابر بن عبدالله انصارى وى را امام زمان و مهدى منتظر می شناسند و معتقدند که وى نمرده است و برخى گفته اند مرده است ولى دوباره رجعت خواهد داشت و ظهور خواهد نمود، گاهى آنها را واقفه هم گفته اند چون در امامت وى توقف کردند و به امام دیگرى قائل نشدند.[۸]

حاصریه:

که معتقدند پس از امام باقر علیه السلام امامت به فرزند او زکریا رسید و او در کوه حاصر مخفى است تا وقتى که اذن خروج باید.[۹]

ناووسیه:

پیروان عبدالله بن ناووس و یا عجلان بن ناووس بصرى که به همین دلیل ناووسیه خوانده شده اند و یا به علت انتسابشان به قریه اى به نام ناووسا، اینان معتقدند کهامام صادق علیه السلام زنده است و غائب و او مهدى و قائم منتظر است، برخى از آنها گویند که امام، غائب کلى و مطلق نیست بلکه از طریق اولیاى خود با مردم ارتباط دارد.[۱۰]

عماریه:

پیروان شخصى به نام عمار که پس از امام صادق علیه السلام عبدالله فرزند او را امام می دانند زیرا وى بزرگترین فرزند امام بود. [۱۱] برخى هم نوشته اند که عماریه مرگ امام صادق علیه السلام را باور کردند و به امامت فرزند دیگر او محمد ایمان پیدا کردند که اینان سر منشاء پیدایش مذهب اسماعیلیه هستند. (تحفة اثنى عشریة، 15)

افطحیه یا فطحیه:

جمعى که به امامت عبدالله بن جعفر صادق علیه السلام اعتقاد داشتند که ملقب به افطح بود و او برادر اسماعیل و امام موسى کاظم علیهما السلام است. زیرا معتقدند که این عبدالله بود که پدرش را غسل داد، کفن کرد و بر وىنماز گذارد و چون غسل و کفن و دفن و نماز امام بر غیر امام جایز نیست پس عبدالله امام بوده است، اینها معتقدند که گرچه عبدالله درگذشت اما رجعت خواهد کرد. ولى برخى از آنان پس از عبدالله چون وى فرزندى نداشت به امامت موسى بن جعفر علیه السلام گرایش پیدا کردند، بعضى نوشته اند که اینان پیروان عبدالله بن عماءاند و یا گفته اند پیروان عبدالله بن فطیح کوفى هستند.[۱۲]

اسحاقیه:

که به امامت اسحاق فرزند دیگر امام صادق علیه السلام اعتقاد پیدا کردند زیرا وى در علم و تقوى و ورع شبیه پدرش بود و سفیان بن عیینه و جمعى دیگر از ثقات محدثین اهل سنت از او روایت کرده اند.[۱۳] برخى هم آنها را پیروان اسحاق بن غالب و عبدالله بن سنان، محمد بن مسلم، ابوحمزة ثمالى، حمران بن اعین و ابان بن تغلب دانسته اند.[۱۴]

هشامیه:

پیروان هشام بن حکم که آنها را حکمیه هم می گویند و یا پیروان هشام بن سالم جوالیقى که آنها را جوالقیه و سالمیه هم گفته اند، بنابر آنچه در کتب ملل و نحل آمده است این فرقه معتقدند که از حضرت على علیه السلام تا امام صادق علیه السلام امام بر حق هستند، درباره خداوند قائل به تجسیم و تشبیه صریح هستند و معتقدند که معبودشان به صورت جسمى است داراى طول و عرض و عمق که این ابعاد ثلاثه باهم مساویند و صورتى مستقل از صور متعارف اجسام دارد، از قول هشام نقل شده که خداوند را نورى درخشان دانسته است. و از قول هشام بن سالم نقل شده که می گفت معبود من به صورت انسان است.[۱۵] چنان که در فرقهغلاة خواهد آمد این نسبت هاى ناروا از جانب دشمناناهل بیت و امام صادق علیهم السلام و شیعیان به اصحاب خاص امام صادق علیه السلام وارد شده است. مناظرات هشام بن حکم با زنادقه و منحرفان از توحیدبسیار معروف است.[۱۶]

زراریه:

پیروان زرارة بن اعین کوفى از اصحاب خاص امام صادق علیه السلام، برخى زراریه را از عماریه دانسته اند[۱۷] و بعضى آنها را جزء امامیه قطعیه محسوب کرده اند که نخست به امامت عبدالله بن جعفر معتقد بودند ولى بعد به امامت موسى بن جعفر علیه السلام بازگشتند و مستبصر شدند[۱۸] و برخى هم زراریه را جزء فرق غلاة دانسته اند.[۱۹] از قول وى نقل کرده اند که می گفت: صفات خداوند حادث هستند. زیرا خداوند در ازل نه علم داشت و نه قدرت و نه سمع داشت و نه بصر و نه حى بود.[۲۰] این سخنان و اتهامات را نیز به زراره بسته اند و از ساخته هاى نواصب[۲۱] و دشمنان اهل بیت است که با زیر سؤال بردن اصحاب امام صادق علیه السلام قصد ضربه زدن به امامان شیعه را داشته اند.

نعمانیه:

پیروان محمد بن نعمان احول صیرفى معروف به مؤمن الطاق که او نیز از اصحاب امام صادق علیه السلام و امام موسى کاظم علیه السلام بود، نوشته اند که وى به برخى از عقاید هشام بن حکم و هشام بن سالم اعتقاد داشت از جمله می گفت افعال بندگان اجسامند و این که خداوند در وقت اراده و تقدیر می تواند اشیاء را بشناسد و یا بداند و به او نسبت داده اند که معتقد بود که خداوند تعالى داراى جسم و اعضاء و جوارح است و به همین جهت برخى از دشمنان اهل بیت وى را شیطان الطاق نامیده اند و پیروانش را شیطانیه گفته اند[۲۲] که البته این نسبت ها دروغ است و شیعه نعمان را جزء اصحاب امام صادق علیه السلام می شناسد.

واقفه یا واقفیه:

واقفیه در اصطلاح رجالى شیعه در مقابل قطعیه است و نام عمومى فرقه هایى است که در امامت برخى از امامان توقف کردند و پس از او به امامى دیگر قائل نشدند و اصطلاحاً شامل کسانى است که در مقابل رأى اکثریت و قبول آن توقف می کنند.

این گروه به چند شاخته تقسیم می شود که عبارتند از:

  1. گروهى که در مرگ امام باقر علیه السلام توقف کردند و گفتند: او امام مهدى منتظر است. (باقریه)
  2. رجعیه، قائلین به امامت و مرگ موسى بن جعفر علیه السلام ولى معتقد به رجعت وى.
  3. موسویه که در مرگ و حیات امام کاظم علیه السلام تردید و شک داشتند و گفتند: ما نمی دانیم که آیا امام کاظم علیه السلام زنده است و یا این که درگذشته؟ چون اخبارى که به ما رسیده به هر دو مورد دلالت دارد زیرا اخبارى دال بر آن است که او قائم آل محمد است، در مقابل اخبارى راجع به مرگ پدر و اجدادش و او به ما رسیده است و ما متحیریم از این رو در این مورد توقف می کنیم و اگر دلائلى بدست آوریم که بتواند امامت على بن موسى علیه السلام را ثابت کند به آن معتقد خواهیم شد. برخى از آنها هم بعدا از این عقیده برگشتند و به امامت امام رضا علیه السلام اعتقاد پیدا کردند، این ها را سبعیه (هفت امامى) هم خوانده اند.[۲۳]
  4. ممطوره، قائلین به حیات امام کاطم علیه السلام که گویند امام زنده است و او مهدى و قائم است زیرا در حدیث از امام على علیه السلام آمده است که فرمود: و سابعهم قائمهم سمى صاحب التوراة (هفتمین آنها خروج کننده و هم نام صاحب تورات است)، اینها گویند: امام ظهور خواهد کرد و زمین را از شرق و غرب مالک خواهد شد و آنها را پر از عدل و داد می کند پس از آن که پر از ظلم و جور شده باشد، آنان معتقدند که امام از زندان خارج شد ولى دشمنان وى براى فریب مردم اعلام کردند امام در گذشته است. برخى هم معتقدند که على بن موسى الرضا علیه السلام امام نیست ولى از خلفاى امام موسى علیه السلام به شمار می روند تا این که آن حضرت ظهور کند، علت نامگذارى آنها به ممطوره گفته اند که بین آنان و قطعیه مناظره اى درگرفت و رئیس قطعیه یونس بن عبدالرحمن به آنها گفت شما بی قدرتر از سگان باران خورده اید نزد ما (انتم اهون عندنا من الکلاب الممطورة) و از آن پس به این لقب معرفى شدند.[۲۴]
  5. بشیریه، پیروان محمد بن بشیر کوفى از موالى بنى اسد و فرزند او سمیع بن محمد جانشین وى. وى را نیرنگبازى دانسته اند که پس از توقف در باره حضرت موسى بن جعفر علیه السلام گفت من جانشین موسى هستم، او نمرده است بلکه زنده است و غائب و او قائم آل محمد است و انگشتر خود را به او داده است و علوم خود را به وى آموخته است. هشام بن سالم با او مناظره کرد، ایشان اباحى هستند و منکر احکامشرع.[۲۵]

قطعیه:

پیروان مفضل بن عمر که آنها را مفضلیه هم گویند، اینان اعتقاد دارند که امام کاظم علیه السلام مرگش قطعى است و هیچ شک و تردیدى در آن راه ندارد، و پس از او امام رضا علیه السلام را به امامت قبول دارند و پس از او به امامت محمد بن على، على بن محمد، حسن عسکرى،محمد بن حسن قائم آل محمد (عج) نیز قائل هستند.[۲۶]

احمدیه:

گروهى که اعتقاد به امامت احمد بن موسى کاظم علیه السلام پیدا کردند، این گروه پس از امام رضا علیه السلام قائل به امامت احمد بن موسى شدند و گفتند که وى را خود موسى بن جعفر علیه السلام به امامت پس از امام رضا علیه السلام برگزیده است، اعتقادات آنان مشابه با عقاید فطحیه است، برخى هم نوشته اند که چون امام رضا علیه السلام به شهادت رسید فرزندى وى امام جوادعلیه السلام خردسال بود و به سن بلوغ نرسیده بود و این گروه گفتند که وى چون بالغ نیست نمی تواند امام باشد و به امامت احمد بن موسى رجوع کردند.[۲۷]

مؤلفه:

این فرقه پس از شهادت امام رضا علیه السلام پیرو واقفه شدند.

محدثه:

گروهى از اهل حدیث بودند که عقیده به رجاء داشته اند و به اصطلاح از مرجئه بوده اند. آنان به امامت امام موسى و على بن موسى الرضا علیه السلام اعتقاد پیدا کردند و پس از اینکه امام رضا علیه السلام رحلت کرد آنان به اصل خود رجوع کردند.[۲۸]

یونسیه:

پیروان یونس بن عبدالرحمان، وى از اصحاب امام رضا علیه السلام بود، این گروه را در عقیده به امامت شبیه قطعیه دانسته اند و گفته اند اینان در تشبیه افراط می کردند و باز جمعى آنها را از غلاة به شمار آورده اند. اما این نسبتها درست نیست به ویژه که اتهام تجسیم و تشبیه به آنها داده اند، زیرا یونس از امام رضا علیه السلام اصول دین را فرا گرفته بود و از بزرگترین شاگردان وى بوده است.[۲۹]

جعفریه:

پیروان جعفر بن على بن محمد جواد علیه السلام. وى برادر امام حسن عسکرى علیه السلام بود، او را جعفر کذاب لقب داده اند، زیرا وى پس از برادرش امام حسن عسکرى علیه السلام ادعاى امامت کرد و منکر این شد که امام حسن علیه السلام فرزندى داشته باشد. وى در 271 ق درگذشت، او مردى دنیا طلب بود و در پى به دست آوردن مقام امامت.[۳۰]

عسکریه:

معتقدین به امامت امام حسن عسکرى علیه السلام که احتمالا در مقابل جعفریه آنها را بدین نام خوانده اند، آنان پس از امام حسن عسکرى به امام مهدى قائم آل محمد (عج) اعتقاد داشتند.[۳۱]

غلاة

غلاة جمع غالى است و به کسانى اطلاق می شود که در باره پیامبر صلی الله علیه و آله و امامان خویش راه غلو و افراط را پیموده و آنان را از حدود و مقام حقیقى خویش خارج ساخته و به مرحله خدائى رسانیده اند و چه بسا امامان را به خدا و یا خداوند را به آنان تشبیه کرده اند و در دو طرف افراط و تفریط قرار گرفته اند، گاهى قائل به حلول جوهر نورانى الهى در ائمه و پیشوایانشان شده اند. شهرستانى معتقد است که عقائد غالیه از مذاهب حلولیه، تناسخیه، یهود و نصارى نشأت گرفته است و غالب آنان در عقیده مشترک هستند و در حقیقت یک فرقه بیش نیستند اما به نامهاى مختلف.

آنان خود بسته به موقعیت و مکان زندگى نامى بر خویش نهاده و یا آنها را به این نامها خوانده اند. مثلا این گروه را در اصفهان خرمیه و کوذکیه، در رى مزدکیه، سنبادیه، در آذربایجان ذاقولیه، در بعضى نقاط، محمره سرخجامگان و در ماوراءالنهر مبیضه یا سپید جامگان نامیده اند.

اینان در آغاز تنها به غلو درباره پیامبر صلی الله علیه و آله و امامان خود می پرداختند ولى از قرن دوم هجرى به بعد بعضى از فرقه هاى غالیه مطالب غلو آمیز خود را با سیاست آمیخته و با دولت امویان و عباسیان به مخالفت برخاستند.[۳۲] آنان معتقد به تحریف قرآن بوده و اصولا قرآنى را که در دوره عثمان جمع آورى شده بود باور نداشتند، زیرا می گفتند که آیاتى در باره حضرت علىعلیه السلام در قرآن بوده که برداشته اند و حتى سوره اى به نام سورة الولایة با 7 آیه در باره على علیه السلام بوده است که در قرآن موجود نیست.

اصول عقیده غلاة مبتنى بر ظهور، اتحاد،حلول و تناسخ است، از عقائدمشترک همه ء فرقه هاى غلاة چهار چیز است : تشبیه، تناسخ، بداء و رجعت

غلاة در باره حضرت على و امام حسین علیه السلام بیش از دیگر ائمه راه غلو را پیموده اند، برخى از آنان معتقدند که على در سرشت خدائى جاودان است و بعضى معتقدند که او در میان ابرها است و رعد، غرش شمشیر و برق انعکاس درخشش شمشیر آن حضرت است و سرخى شفق را از خون امام حسین علیه السلام در کربلامی دانند.

اصولا عامه غلاة از دو دسته بیرون نیستند: یا آنها مردمانى ساده دل و عامى بوده اند که تحت تاثیر فضائل اخلاقى و دینى و جذابیتهاى فردى ائمه علیه السلام قرارگرفته اند و در وراى شخصیت ائمه، خدا و مسائل دیگر را فراموش کرده اند.

یا اینکه افراد شیاد بوده اند که براى رسیدن به مقامات دنیوى و نفوذ در مردم و به دست آوردن مرید و پیرو، نسبتهاى غلو آمیز را به ائمه می دادند و خود را نیز شریک آنان می دانستند مانند ابوالخطاب اسدى. شیخ صدوق در اعتقادات خود نوشته است که: اعتقاد ما در باره غالیان و تفویضیان آن است که آنان کافر هستند و حتى بدتر از یهود و نصارى و مجوس و قدریه و حرویه و همه اهل بدعتها و ملیتها هستند و گمراه ترند.[۳۳]

علامه حلى در شرح یاقوت غلاة را رد کرده و گوید: جسمانى دانستن خداوند و هم چنین تشبیه معجزاتامیرالمؤمنین علیه السلام به معجزات موسى و عیسىعلیه السلام باطل است.[۳۴]

در قرآن آیاتى در نهى از غلو آمده است[۳۵] (چنانکه از جانب ائمه نیز غلو در باره دین و احکام و امامان نهى شده است).

در این مورد از امام صادق علیه السلام و دیگر ائمه و از خود حضرت على علیه السلام روایات بسیارى در باره غلاة آمده است که نخست آنها را نهى کرده اند و چون از گزافه گوئى خویش دست نکشیده اند آنها را طرد کرده اند و از اطراف خود رانده اند.[۳۶]

علماى اهل سنت نیز جمیع فرقه هاى غلاة را خارج ازاسلام دانسته اند.[۳۷] با اینحال بسیارى از آراء و عقاید سخیفى که به غلاة نسبت داده اند از جانب دشمنان به آنان نسبت داده شده و جدا ثابت نشده است، چه در باره اصنافى که عنوان کرده اند و چه در مورد عقائد و آراء آنها.

مثلا افسانه عبدالله بن سبا و سبائیه که بعضى از مورخان از پیش خود ساخته اند و طبرى که راوى آن روایات است فقط به نقل آنها پرداخته بدون اینکه به جرح و تعدیل و حقیقت آنها پرداخته باشد و دیگران نیز با همین روش از طبرى گرفته اند.[۳۸]

غلاه خود به فرقه های دیگری منشعب می شوند که عبارتند از:

سبائیه:

پیروان عبدالله بن سباء یا عبدالله بن سوداء که گفته اند نخست یهودى بوده است سپس مسلمان شده و به على علیه السلام پیوست ولى در باره آن حضرت غلو کرد و در باره ابوبکر و عمر و عثمان به طعن و لعن پرداخت. او نخستین کسى است که مذهب غالیه را به وجود آورد. و چون شنید که حضرت على علیه السلام را شهید کرده اند منکر شد و گفت على نه کشته شده و نه مرده است و اصولا مرگ ندارد و او دوباره رجعت خواهد کرد و زمین را پر از عدل و داد نماید پس از اینکه پر از ظلم و جور شده باشد. او اعتقاد به تناسخ و دور از این دنیا داشت و قیامت و بعث و حساب، بهشت و جهنم را باور نداشت. او على را خدا می دانست و پیروانش نیز ائمه را خدایان و ملائکه و انبیاء و پیامبران می دانستند.

برخى نوشته اند که تمامى فرق غالیه از سبائیه نشأت گرفته اند، اما چنانکه گفتیم اصولا اصل داستان عبدالله بن سبا خود افسانه اى بیش نیست و آنچه در مورد او گفته اند ساخته ذهن دشمنان فرقه هاى غالیه است.[۳۹]

بیانیه:

پیروان بیان بن سمعان تمیمى که معتقدند خداوند به صورت انسان ظاهر می شود و او نیز هلاک می گردد و جز وجه او باقى نمی ماند، بسیارى از بیانیه او را پیامبر می دانستند و یا اینکه می گفتند ابوهاشم عبدالله بن محمد حنیفه او را به امامت منصوب کرده است، بیان به دست خالد بن عبدالله قسرى کشته شد.[۴۰]

مغیریه:

پیروان مغیرة بن سعید عجلى، آنها معتقد بودند که معبود آنان مردى است از نور که بر سر تاج دارد و داراى اعضاء و جوارح است.

منصوریه:

پیروان ابو منصور هستند و معتقد بود که به آسمان عروج کرده و معبود با دست خویش سر وى را مسح کرده و او را مأمور تبلیغ در زمین کرده است. او معتقد بود که آل محمد همان آسمان است و شیعه نیز زمین. آنان ضمن انکار قیامت تمام محرمات را حلال می دانستند.

جناحیه:

پیروان عبدالله بن معاویة بن عبدالله بن جعفر ذوالجناحین، وى می گفت علم نیز چون گیاهان و درختان در دل می روید و ارواح داراى تناسخ هستند، و روح خداوند در آدم و سپس در پیامبران حلول کرده و در آخر نیز در جسم وى حلول کرده است.

خطابیه:

پیروان ابوالخطاب بن ابى زینب اسدى. او امامان را پیامبران جدید می دانست و می گفت: هر زمان دو پیامبر یکى ناطق و یکى صامت در میان مردم هستند،محمد صلی الله علیه و آله پیامبر ناطق و على علیه السلام صامت بود و پس از محمد (ص)، على علیه السلام پیامبر ناطق و امام دیگر صامت بود و به همین ترتیب او امام جعفر صادق علیه السلام را خدا می دانست.

مخمسه:

که سلمان فارسى، مقداد، عمار، ابوذر و عمر بن امیه ضمرى را از جانب خداوند مأ مور اداره جهان می دانستند.

غرابیه:

اعتقاد داشتند که خداوند جبرئیل را به سوى على علیه السلام فرستاد و او در اثر شباهت بسیار زیاد على و محمد صلی الله علیه و آله که به شباهت یک غراب (کلاغ) به غراب دیگر می مانست اشتباه کرده و رسالت را به محمد صلی الله علیه و آله سپرد.

ذمیه:

اینان محمد پیامبر اسلام را سرزنش می کردند زیرا اعتقاد داشتند که على، محمد صلی الله علیه و آله را به سوى مردم فرستاد تا انسانها را به سوى على علیه السلام دعوت کند اما محمد صلی الله علیه و آله مردم را به سوى خود فرا خواند.

مفوضه یا تفویضیه:

اعتقاد دارند که خداوند امور و تدبیر عالم را به محمد صلی الله علیه و آله سپرد، و او خالق جهان و مدبر اول است و محمد صلی الله علیه و آله نیز پس از خود امور جهان و تدبیر عالم را به على علیه السلام واگذار کرد و او مدیر ثانى است،

شریعیه:

پیروان فردى به نام شریعى. اینان اعتقاد دارند که خداوند در پنج نفر ظهور و تجلى کرده است و آنها: محمد، على، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام و همگى آنها از آلهه هستند و براى آنان اضدادى وجود دارد که عبارتند از: ابوبکر، عمر، عثمان، معاویه و عمرو بن العاص. شریعى معتقد بود که خداوند در او حلول کرده است.

نمیریه:

پیروان نمیر که از پیروان شریعى بوده است، او خلیفه شریعى بود و پس از او مردم را به سوى خود دعوت کرد.

حربیه:

پیروان عبدالله بن عمرو بن حرب کندى، اینان اعتقاد داشتند که روح ابو هاشم بن حنفیه در وجود عبدالله بن حرب حلول کرده است و ابوهاشم او را به عنوان امام منصوب نموده است.

غلبائیه:

پیروان غلباء بن اردع اسدى یا اوسى که على علیه السلام را خدا و از حضرت محمد صلی الله علیه و آله برتر می داشت.

نصیریه:

منسوب به نصیر یا ابن نصیر که آنها را نصاریه و علویه نیز می گویند: این فرقه را برخى از فروع سبائیه به شمار آورده اند. آنان على را جاودان و پایدار در طبیعت الهى می دانند. نصیریه از قرن پنجم از شیعه امامیه منشعب شدند و بعدها در شمال غربى سوریه سکونت گرفتند، تعالیم نصیریه عبارت است از آمیزه اى از عناصر عقائد شیعى و مسیحى و اعتقادات مردم پیش از اسلام. آنان خدا را ذاتى یگانه می دانند که از سه اصل لا یتجزى ترکیب یافته به نامهاى: معنى، اسم باب، این تثلیث در وجود انبیاء تجسم و تجلى یافته و آخرین تجسم آن با ظهور اسلام مصادف شد، که وجود على علیه السلام، محمد صلی الله علیه و آله و سلمان فارسى ظهور و بروز کرد و این تجسم آخر با حروف کلمه (عمس) نشان می دهند که حرف اول نام آن سه بزرگوار است.

دروزیه:

پیروان فردى که ملقب به درزى (خیاط) بوده و گویا نام وى محمد بن اسماعیل و به قولى ایرانى الاصل و ملقب به نشتکین بوده است و در آغاز از باطنیان اسماعیلى به شمار می رفته است. او در 408 ق به مصر رفته و با حمزة بن على زوزنى که وى نیز گویا ایرانى الاصل بوده طرح دوستى ریخته است، زوزنى در دستگاه الحاکم بامرالله ششمین خلیفه فاطمى بسیار مقرب بوده است و درزى به کمک او به دربار الحاکم راه یافت، سپس با همیارى فردى به نام على بن احمد صبا که مؤذن بوده مذهبى به نام مذهب توحید ایجاد کرد. درزى ظاهرا نخستین فردى است که قائل به الوهیت الحاکم بامرالله شد و می گفت که: عقل کلى در آدم ابوالبشر حلول کرده و به صورت او تجسد پیدا نموده و از وى به سایر انبیاء انتقال یافته تا به حضرت محمد صلی الله علیه و آله و امامان و خلفاى فاطمى رسیده است.

او کتابى در این باب نوشت و بر مردم فراخواند، وى ازدواج با محارم و میخوارگى را روا می دانست و قائل به تناسخ بود، در اثر ابراز این عقائد مجبور به مهاجرت از مصر شد و به شام رفت و به دست غلامان ترک کشته شد.

على الهیان:

برخى این گروه را با نصیریه و یا دیگر گروههاى غلاة یکى دانسته اند که درست نیست، زیرا فقط در اعتقاد به الوهیت حضرت على علیه السلام با دیگر فرق غلاة و نصیریه مشترکند ولى دیگر عقائید آنان سخت با هم اختلاف دارد. اینان مهمترین گروههاى غلاة هستند که دیگر فرقه ها و شاخه هاى غلاة از آنان منشعب شده اند.

برخى گروههاى غلاة را تا 100 فرقه نیز شمرده اند. باید دانست که فرقه هاى غلاة و بسیارى از شاخه هاى آن از دیگر فرق شیعى هم منشعب شده اند مثلا از فرقه هاى زیدیه، اسماعیلیه، کیسانیه و حتى از شیعه اثنى عشریه. این نکته نیز قابل ذکر است که انتساب بعضى فرقه هاى ساخته ذهن دشمنان مانند: هشامیه، پیروان هشام بن حکم، زراریه، پیروان زرارة بن اعین، شیطانیه، پیروان مؤمن الطاق و مفضلیه پیروان مفضل نصیرى صاحبتوحید المفضل به غلاة نه تنها درست نیست بلکه از روى دشمنى و عداوت انجام گرفته و این افراد از شاگردان امام صادق علیه السلام و پیروان ائمه علیهم السلام بوده اند و خود گروه و فرقه و پیروى نداشته اند، سیاست بنى عباس و دشمنان شیعه و امامان اقتضا داشته است که اینان را با انتساب به غلاة بدنام سازند.[۴۱]

کیسانیه

در مورد علت نامگذارى این فرقه به کیسانیه اختلاف نطر است، برخى نوشته اند که اینان پیروان کیسان مولى امیر المؤمنین علیه السلام هستند.

و کیسان شاگردمحمد بن حنفیه بود اما از امام حسن وامام حسین علیه السلام و از محمد بن حنفیه علوم مختلف از جمله علم تأ ویل و باطن و علم آفاق و انفس آموخت و سپس به امامت محمد بن حنفیه قائل شد و براى او مراتب و درجاتى قائل شد که خارج از حد وى بود [۴۲]

بعضى نوشته اند که کیسانیه پیروان مختار بن ابى ثقفىهستند، زیرا مختار ملقب به کیسان بود از این رو کیسانیه خوانده شده اند.

شمارى هم نوشته اند که فرمانده پلیس (شرطه ) مختار، کیسان نام داشته و مکنى به ابو عمران بوده است و او دراعمال خود بسیار افراط میکرد و محمد بن حنفیه را وصى حضرت على علیه السلام میدانست و مختار را نائب او معرفى میکرد و کسانى که على علیه السلام را از مقام خود برکنار کردند از اهل صفین و جمل همگى کافر شدند.

او معتقد بود که جبرئیل بر مختار وحى میآورد [۴۳]

عقائد مشترک کیسانیه

تمام فرق کیسانیه داراى عقائدى مشترک هستند که عبارت از: اعتقاد به امامت محمد بن حنفیه فرزند على بن ابیطالب علیه السلام با عقیده به مسأ له بداء، اعتقاد بهتناسخ و حلول، اعتقاد به رجعت و اعتقاد به نوعى غلو در حق ائمه و پیشوایان خویش .

غیر از اینها هر یک از این فرق داراى اعتقادى خاص نیز هستند که ذیل هر فرقه به آن اشاره خواهد شد.

کیسائیه پس از درگذشت محمد بن حنفیه به دو شعبه تقیم شدند: دسته اى مرگ محمد را انکارکردند و گفتند که وى نمرده و نمیمیرد و زنده است اما غائب شده و درکوه رضوىپنهان است تا روزى که به او امر شود و طهور کند، این دسته وى را همان امام منتطر میدانند، از این رو هیچکس را پس از وى امام نمیدانند.

گروه دیگر از کیسانیه مرگ محمد را باور کرده و پسر وىابوهاشم عبدالله بن محمد را به امامت برگزیدند و اعتقاد به حلول روح محمد در ابو هاشم پیدا نمودند.

مهمترین فرق کیسانیه عبارتند از:

فرقه اول

فرقه اى که اعتقاد دارند على علیه السلام به امامت محمد فرزند خود تصریح کرده و او را به جانشینى خود انتخاب نموده است اینان معتقدند که در جنگ جملعلى علیه السلام پرچم جنگ را به محمد سپرد [۴۴] در حالیکه برادرانش حسن و حسین علیه السلام نیز در آن جنگ بودند [۴۵]از این جهت او را جانشین بلافصل على میدانند.

فرقه دوم

معتقدند که محمد پس از برادرانش حسن و حسین علیه السلام به امامت رسید، زیرا حسین علیه السلام در موقع خروج از مدینه محمد را به عنوان وصى و جانشین خود انتخاب کرد [۴۶].

فرقه سوم

معتقدند که محمد همان امام مهدى علیه السلام است وهیچ کس از اهلبیت على علیه السلام نباید با او مخالفت کند و حتى حسن و حسین علیه السلام نیز با اجازه ء او بود که صلح و یا جنگ کردند وگرنه هلاک میشدند و او زنده است و در کوه رضوى پنهان است و سبب غیبت او از خلق را خدا میداند [۴۷] اینان به نام کربیه پیروان ابو کرب ضریر میباشند.

فرقه چهارم

برخى معتقدند که چون محمد بن حنیفه تسلیمعبدالملک بن مروان شد و با او بیعت کرد و همچنین باابن زبیر نیز بیعت کرد، از این رو در کوه رضوى زندانى است و شکنجه میبیند [۴۸]

فرقه پنجم: مختاریه

پیروان مختار بن ابى عبیده ثقفى،برخى نوشته اند که مختار نخست از خوارج بود، سپس زبیرى و از طرفدارانابن زبیرگردید و پس از آن شیعه شد و سپس کیسانى گردید و قائل به امامت محمد بن حنفیه شد و مردم را به سوى او دعوت کرد، و خود را از یاران محمد و از داعیان او شمرد و کلماتى مسجع بر زبان میراند و علومى باطل را اظهار میکرد و چون محمد بن حنفیه از قضیه وى مطلع شد از او بیزارى جست اما مردم به دو دلیل به او گرویدند: یکى آنکه وى منسب به محمد بن حنفیه بود و دیگرى آنکه به خونخواهى امام حسین علیه السلام قاتلین وى را مجازات کرد [۴۹]

برخى نوشته اند که محمد بن حنفیه، مختار را حکومت عراقین داد تا از قاتلان امام حسین علیه السلام انتقام بگیرد و او بود که مختار را کیسان نامید از این رو کیسانیه را مختاریه هم مینامند [۵۰]

فرقه ششم: هاشمیه

پیروان ابو هاشم عبدالله بن محمد حنفیه، اینان مرگ محمد بن حنفیه را باور کرده و پس از وى به امامت فرزند او ابو هاشم اعتقاد پیدا کردند و گفته اند که محمد همه ء اسرار را به ابوهاشم منتقل ساخته است [۵۱] این گروه پس از مرگ ابو هاشم به 4 یا 5 دسته ء دیگر تقسیم شدند.

برخى نوشته اند که عده اى از فرق غلاة مانند سپید جامگان خراسان که پیروان مقنع بودند و فرق خرمدینیه، خرمیه از کیسانیه پیدا شدند [۵۲]

فرقه هفتم

شمارى از کیسانیه پس از مرگ محمد بن حنفیه به امامت على بن الحسین زینالعابدین امام سجادعلیه السلام اعتقاد پیدا نموده و مستبصر شدند [۵۳] که از آن جمله میتوان سید اسمعیل حمیرى را نام برد که نخست کیسانى مذهب بود، اما بعدا مستبصر شده و به امام سجادعلیه السلام پیوست .

زیدیه

پس از رحلت امام زین العابدین علیه السلام بار دیگر شیعیان اختلاف پیدا کردند و به دو فرقه دیگر تقسیم شدند، دسته اى از شیعیان امامت امام باقر علیه السلام را پذیرفتند و دسته اى دیگر از آنان اعتقاد به امامت زید بن علی بن حسین برادرش پیدا کردند، اینان اعتقاد دارند که امامت منحصر در اولاد فاطمه (س ) است .

و در غیر آنان جایز نیست، ولى میگویند آن کس از اولاد فاطمه (س ) که شجاع و سخى باشد و خروج کند و ادعاى امامت داشته باشد و مردم را به سوى خود دعوت کند امام است و اطاعت او واجب، خواه از اولاد امام حسن علیه السلام باشد و خواه از اولاد امام حسین علیه السلام.

فرقه هاى اصلى زیدیه را برخى سه فرقه دانسته اند و بعضى آنها را 6 فرقه و شمارى هم فرقه هاى اصلى زیدیه را 8 فرقه دانسته اند [۵۴] این فرقه ها که بیشترینشان را مسعودى نام برده است عبارتند از:

جارودیه

پیروان ابوالجارود زیاد بن منذر عبدى، وى معتقد بود که پیامبر صلی الله علیه و آله در باره ء على علیه السلام به وصف، نص و تصریح کرده است ولى نام نبرده است و امت در شناخت على علیه السلام به عنوان امامى که پیامبر توصیف کرده بود کوتاهى کردند، آنها در شناخت موصوف کوتاهى کردند گرچه اوصاف را شناختند و از این جهت گمراه شدند و با ابوبکر و عمر بیعت کردند و لذا کافر شدند، این عقیده ء ابوالجارود مخالف با نطریه ء زید بود و زید را به امامت قبول نداشت، آنان على علیه السلام را برتر از همه مردم پس از پیامبر میدانستند، جارودیه را جزء فرقه اقویاء زیدیه نام برده اند، فرقه هاى دیگر زیدیه مانند سلیمانیه و تبریه این فرقه را تکفیر کرده اند، بغدادى نیز جارودیه وشاخه هاى منشعب از آن را تکفیر کرده است [۵۵]

سلیمانیه، یا جریریه

پیروان سلیمان بن جریر رقى از متکلمان زیدیه، که گمان دارند امامت شورائى است و اجماع دو نفر از برگزیدگان مسلمین و از اهل حل و عقد بر امامت مفضول در حالیکه فاضل و افضل وجود دارند درست است، و به همین دلیل اعتقاد دارند که بیعت با ابوبکر و عمر خطا بود اما آنها مستحق فسق نیستند، زیرا باختیار و اجتهاد امت انجام گرفت، ولى در باره عثمان اعتقاد دارند که وى به دلیل کارهایش و هم چنین عائشه و طلحه و زبیرکافرند، سلیمان به رافضه هم طعن میزد که به تقیه و بداء قائلند [۵۶]

بتریه یا ابتریه

که گاهى آنها را صالحیه نیز می نامند، پیروان حسن بن صالح بن حسن و کثیر النوى معروف به ابتر، که آنها را به جهت انتساب به حسن بن صالح، صالحیه و به دلیل پیروى از کثیر ابتر، بتریه یا ابتریه گویند، اینها در مذهب و قول به امامت با سلیمانیه متفقند اما در باره عثمان از اظهار نطر خوددارى کردند که آیا وى مؤمن است یا کافر، اما على را افضل مردم پس از پیامبر صلی الله علیه و آله میدانستند.

اینان در اصول به رأ ى معتزله و در فروع به مذهبابوحنیفه و در برخى مسائل پیرو شافعى و شیعه امامى هستند، و رجعت اموات را به دنیا انکار کرده اند [۵۷]

بغدادى نوشته است که اینان نزد عامه و اهل سنت بهترین اصناف زیدیه هستند، و آنها را از ضعفاء فرق زیدیه دانسته اند [۵۸].

نعیمیه

پیروان نعیم بن یمان که گمان دارند على مستحق امامت بود ولى خلافت ابوبکر و عمر هم بر خطا نبود و امت در این مورد خطا نکردند اما در اینکه ترک افضل نمودند خطاکارند، اینان از عثمان تبرى جسته و او را کافر میدانند[۵۹]

صباحیه

از یاران صباح المزنى که از ابوبکر و عمر تبرى جستند و به رجعت نیز عقیده داشتند [۶۰]

یعقوبیه

پیروان یعقوب بن عدى کوفى که منکر رجعت هستند و از کسانى که اعتقاد به رجعت دارند بیزارى جسته اند و ابوبکر و عمر را به امامت قبول دارند [۶۱]

عجلیه

پیروان هارون بن سعید عجلى هستند و آنها را نیز از ضعفاء زیدیه به شمار آورده اند.

مغیریه

پیروان مغیرة بن سعید که پس از محمد بن عبدالله بن حسن قائل به امامى دیگر نیستند، ولى مغیره را امام میدانستند و گفتند امامت از آل على علیه السلام پس از ابوجعفر محمد بن على علیه السلام خارج شد و به مغیره رسید و دیگر امامى نیست تا محمد بن عبدالله بن حسن که زنده است خروج کند و او مهدى است، بعدها مغیریه به نبوت مغیره اعتقاد پیدا کردند، مغیره مدعى زنده کردن مردگان بود و به تناسخ نیز اعتقاد داشت [۶۲]

مخترعه

که قائل به امامت على علیه السلام بودند با نص خفى و ابوبکر و عمر را خطاکار میدانستند ولى تفسیق نمیکردند.اینکه آنان را مخترعه نامیده اند از آنجهت است که اعتقاد داشتند که خداوند اعراض را در اجسام اختراع میکند [۶۳]

مطرفیه

پیروان مطرف بن شهاب که در برخى از مسائل اصولى با زیدیه فرق دارند و زیدیه آنها را تکفیر کرده اند ولى فرقه اى از زیدیه شمرده میشوند [۶۴].

دکینیه

پیروان فضل بن دکین، که اعتقاداتشان شبیه به مذهب جارودیه است و اختلافى که با جارودیه دارند این است که اینان تنها طلحه و زبیر و عایشه را تکفیر میکنند، اما بقیه ء صحابه را به نیکى یاد کرده اند [۶۵]

خشبیه

پیروان خلف بن عبدالصمد، که چون با چوب و عصا علیه حاکم وقت شوریدند آنها را خشبیه گفته اند، اینها امامت را در اولاد فاطمه شورائى میدانند [۶۶]

حسینیه

پیروان حسین بن على بن حسن بن حسن بن حسن معروف به صاحب الفخ که در جائى به نام فخ در شش میلى مکه خروج کرد و به دست عیسى بن موسى کشته شد و معتقدند که هرکس از آل محمدصلی الله علیه و آله دعوت به الله کند همو امام مفترض الطاعة است اما ائمه را نیز به این ترتیب میدانند، على علیه السلام امام حسین، زید بن على، یحیى بن زید، عیسى بن زید، محمد بن عبدالله، و پس از او هرکسى که به طاعت الله مردم را فرا خواند [۶۷]

ادریسیه

پیروان ادریس بن عبدالله بن حسن بن حسن بن على بن ابیطالب علیه السلام مؤسس دولت ادارسه در مغرب و شمال آفریقا که در 175 ق / 791 م ظهور کردند و دولت ادریسیان را بوجود آوردند.پیروان حسن بن زید بن حسن بن على علیه السلام که در 250 ق /864 م در طبرستان خروج کرد.

قاسمیه

از یاران قاسم بن ابراهیم طباطبا رسى (متوفى 264 ق ) که فرزندان وى از جمله، الهادى الى الحق یحیى بن حسین موفق شدند دولت زیدیه را در یمن تأ سیس کنند.

غیر از اینان فرقه هاى دیگرى نیز مانند: ذکیریه از یاران ذکیر به صفوان و ابرقیه از یاران عباد بن ابرق کوفى و مرثیه را میتوان نام برد [۶۸]

اسماعیلیه

بزرگترین فرزند امام صادق علیه السلام اسماعیل نام داشته است، امام صادق علیه السلام به او بسیار علاقه داشت و به او احترام میگذاشت گرچه از بعضى روایات که درباره ء وى آمده استفاده ذم وى میشود ولى علماى شیعه او را بزرگ شمرده اند و شیخ طوسى و را جزء رجال امام صادق و اصحاب وى شمرده است و با توجه به علاقه اى که امام صادق علیه السلام به او داشته او مردى جلیل القدر بوده است و از امام صادق علیه السلام در باره ء امامت او سئوال شد و حضرت نفى کرد [۶۹].

پس از رحلت امام صادق علیه السلام عده اى به امامت اسماعیل باقى ماندند و گفتند پس از او امامى نیست، و برخى هم گفتند اسماعیل هنگام مرگ, پسرش محمد را به عنوان امام معرفى کرده است و یا اینکه امام صادق علیه السلام محمد سبط خود را به عنوان امام معرفى کرده است و این گروه ها به نام اسماعیلیه معروف شدند.

آنها را در بلاد مختلف به نامهاى : باطنیه، تعلیمیه، ملاحده، سبعیه، حشیشیه، اساسیه و قرامطه نیز معرفى کرده اند که در جاى خود ذکر خواهند شد.

برخى هم اسماعیلیه را همان خطابیه دانسته اند زیرا معتقدند که ابوالخطاب محمد بن ابى زینب اسدى دخالتتامى در تأ سیس مذهب اسماعیلیه داشته است و لذا اسماعیلیه خالص را همان خطابیه معرفى کرده اند[۷۰]

دسته اى هم طرفداران میمون فداح و پسرش عبدالله که از مردم خوزستان بودند و جزء اصحاب امام صادق علیه السلام بودند ولى بعد در اثر آمیزش با ابوالخطاب به مذهب غلو گرائید و طرفدار اسماعیل و پسرش محمد بن اسماعیل شد و او را مؤسس مذهب اسماعیلیه و باطنیه معرفى کرده اند [۷۱]

پس از وفات امام صادق علیه السلام گروهى که به امامت اسماعیل اعتقاد داشتند به دو فرقه ء اصلى تقسیم شدند:

الف ) اسماعلیه خاص که اعتقاد داشتند به اینکه اسماعیل در زمان پدرش امام بود و غائب شد و او امام هفتم شیعه است و پس از وى امامى نیست و اصطلاحاواقفه نیز نامیده میشوند زیرا در امامت اسماعیل توقف کردند و گفتند او امام غائب و مهدى است و خروج خواهد کرد.

ب ) اسماعیلیه عام که مرگ اسماعیل را باورکردند و گفتند که پیش از مرگ فرزند خود محمد را به جانشین خود تعیین کرد و امام هفتم آن طائفه محمد بن اسماعیل است [۷۲]

 

دوره های تحول در اسماعیلیه

آمار زیادى از کتب، فرق اسماعیلیه را جزء فرق اسلامى و یکى از مذاهب شیعى دانسته اند بهرحال سیر تحول و تغییراتى که در مذهب اسماعیلیه پیش آمده را میتوان به سه دوره ء اصلى تقسیم کرد:

1. دوره ء ائمه ء مستور، که از زمان محمد بن اسماعیل آغاز میگردد و از این جهت اطلاع دقیقى از زندگى محمد و امامان مستور دردست نیست .و در باره ء محمد نوشته اند که اسماعیلیه اختلاف پیدا کردند برخى گفتند که : او غائب شده و نمرده است و معتقدند که رجعت خواهد کرد ولى دسته اى هم گفتند که : محمد مرده است و امامت پس از وى به دیگر ائمه ء مستور میرسد و اسامى ائمه ء مستور را به این شرح نوشته اند: محمد بن اسماعیل، احمد، حسین، على،محمد، قائم که اینان را ائمه ء مستقر نیز خوانده اند [۷۳] در این دوره امامان مستور بوسیله ء دعاة و حجتهاى خویش با مردم ارتباط داشتند و آنان دعاة خود را به حوزه هاى مختلف حکومت اسلامى گسیل میداشتند و آنان مردم را به سوى ائمه ء مستور دعوت میکردند این دوره از حدود سال 143 ق آغاز شد و تا مدت یک قرن و نیم به طول انجامید.امامان مستور به دو دسته تقسیم شده اند، امام مستودع که حق واگذارى امامت به فرزندان و دیگران را ندارد و امام مستقر که از تمام امتیازات برخوردار است[۷۴]

2. دوره ء دوم، که از طهور عبیدالله مهدى در مغرب و تشکیل حکومت عبیدیه ء، در 297 ق در آنجا آغاز میشود و نیم قرن بعد یعنى در 356 ق فاطمیان، مصر و شام را بر متصرفات خود افزودند و جوهر سردار ایشان مصر را از کف امیر صغیر اخشیدى بیرون آورد و پس از آن شام جنوبى فتح شد و در 381 ق حلب را مسخر کردند، پایتخت آنان نخست المهدیه نزدیک تونس بود و سپس به قاهره انتقال یافت فاطمیان اسماعیلى تا 567 ق حکومت مقتدرى در مصر داشتند و پس از آن منقرض شدند [۷۵] اسماعیلیه و فاطمیان در این دوره به بلاد دور و نزدیک به محل خلافت آنان مانند عراق در ایران نیز رفتند حسن صباح در زمان خلافت مستنصر فاطمى از او اجازه گرفت که به ایران رفته و دعوت آنان را آشکار سازد مستنصر به او اجازه داد و او در 487 ق بر قلعه الموتدست یافت و سالها در آن قسمت به حکومت پرداخت و در 518 ق درگذشت پس از وى یکى از شاگردانش به نامکیا بزرگ به جاى او نشست و خاندان کیا به عنوان باطنیه ء ایران تا برافتادند و در 654 ق زمان حمله هلاکو به قلاع الموت حکومت میکردند که با حمله مغولان به آنجا این سلسله جهانگشاى جوینى، 3/311 - 334).

3. دوره ء سوم، که از برافتادن فاطمیان در مصر و صباحیان در ایران آغاز میگردد و تا عصر کنونى میرسد که در این دوره اخیر اسماعیلیه بیش از پیش به شاخه ها و فرق مختلفى تقسیم میگردد، و در این دوره اسماعیلیه تا کنون نتوانسته اند دولت مستقلى را تشکیل دهند.

عقائد مشترک اسماعیلیه

آنان معتقدند که ذات پروردگار از دائره ء وهم و فکر و عقل برتر است و ما در باره ء وجود و عدم، زنده و مرده، قادر و عاجز، عالم و جاهل، متکلم یا ساکت، بینا و نابینا، شنوا یا کر بودن خداوند نمیتوانیم اظهار نظر کنیم چنانکه در باره ء صفات و تعیین حد آنها در باره ء خداوند نفیا و اثباتا نظرى نمیتوانیم اظهار کنیم، صدور عقل کل از کلمه امر به طریق ابداع است و صدور موجودات روحانى و جسمانى که توسط عقل و نفس از امر خداوند به طریق ابداع و انبعاث است، مظهر عقل کل در این عالم وجود ناقص است .ناطقان همان پیامبران اولوالعزم هستند و شمار آنان هفت است و هر ناطقى را یک وصى است و وصى را امام نامند، ناطق نخستین حضرت آدم بود که وصى او شیث بود، ناطق دوم نوح و وصى او سام و ناطق سوم ابراهیم و وصى او اسماعیل، ناطق چهارمموسى و وصى او یوشع، ناطق پنجم عیسى و وصى اوشمعون، ناطق ششم محمد و وصى او على و ناطق هفتم اسماعیل بن جعفر صادق بود که قائم است .

ناطق، واضع شریعت جدید و ناسخ شریعت قدیم است، اساس یا وصى، عالم به علم تأ ویل شریعت است و وظیفه او بیان اسرار و باطن شریعت میباشد.آنان معتقد به بهشت و دوزخ جسمانى نیستند، ولى براى مبتدیان این کلمات را به معنى معمول آن تفسیر میکردند.

همه ء فرق اسماعیلى به امامت اسماعیل اعتقاد دارند و معتقدند که هر امامى بنص امام قبل از خود این مقام را میپذیرد و امامان نصا بعد نص انتخاب میشوند، پیامبر صلی الله علیه و آله على علیه السلام را و او حسن علیه السلام و او حسین علیه السلام و او على بن حسین علیه السلام و او محمد بن على علیه السلام و او جعفر بن محمدعلیه السلام و او اسماعیل را به نص صریح به امامت برگزیدند، زمین در هیچ زمانى خالى از حجت و حى قائم نیست خواه در ظاهر باشد یا در باطن و مستور، و آنکسى که امام زمانش را نشناسد و یا بیعت امامى در گردنش نباشد در جاهلیت مرده است، آنان ابوبکر و عمر و عثمان و بیشتر صحابه را کافر میدانند [۷۶]

شیوه ء دعوت و درجات آن : در مذهب اسماعیلیه براى دعوت شیوه اى خاص رعایت میشود و مراتب و درجاتى در دعوت داعیان وجود دارد که بطور خلاصه عبارتند از:1) زرق

یعنى جستجو و تفرس در حال مدعوین است که آیا قابلیت دعوت دارند یا نه .

2) تأ نیس

که عبارت است از دعوت بر اساس میل و انس مدعو که اگر فی المثل وى میل به زهد دارد دعوت بر اساس زهد مدعو پایه گذارى میشود.

3) تشکیک و تعلیق

که پس از انس مدعو با داعى وظیفه ء داعى ایجاد شک در ارکان فکرى مذهب مدعو است .

4) ربط

پس از مرحله ء تشکیک که مدعو در حیرت فرو میرود براى یافتن پاسخ به داعى مراجعه میکند و داعى باید که او را بپذیرد و به او قسم دهد که هرآنچه میشنود مستور و مخفى نگاهدارد و به او بگوید که جواب تمام سؤالات تو نزد امام است ولى تا به درجه ء لازم نرسیده اى نمیتوانى به نزد امام حاضر شوى .

5 ) تدلیس

آن است که نفس مدعو به هریک از داعیان متمایل شد باید به نزد او هدایت شود.

6) تأ سیس

ایجاد مقدمات لازم جهت پذیرش ظاهرى مدعو است تا او را به باطن رهبرى کند.


7) خلع

که اسقاط تمامى اعمال و افعال مذهبى از او است.

8) سلخ

خروج از اعتقادات دینى و ارکان دین است .که در این مرحله همه ء لذتها بر او مباح میشود و شریعت براى او تأ ویل میگردد [۷۷]

مهمترین فرقه هاى اسماعیلیه عبارتند از:

باطنیه

که گویند همه چیز ظاهر و باطنى دارد ظاهر به منزله ء پوست و باطن به منزله ء مغز است، در باره ء پیدایش این مذهب و فرقه نوشته اند که عبدالله بن میمون قداح و محمد بن حسین دندان و جماعتى دیگر که چهار بچه نام داشتند همراه با میمون بن دیصاح قداح در زندان عراق بودند، آنان باهم فکرى مذهب باطنیه را ساختند و چون آزاد شدند هریک از آنان را با براى تبلیغ فرقه ء خویش به سوئى رهسپار شدند و براى اینکه مذهبشان رونق پذیرد، عقائد خود عقائد طرفداران اسماعیل بن جعفر و محمد بن اسماعیل درآمیختند و به تبلیغ آن پرداختند، این گروه را از طریق بدعت گذار در دین اسلام معرفى کرده اند که منتسب به اسلام هستند [۷۸]

قرامطه

پیروان مردى به نام حمدان بن اشعث قرمط، در باره ء این فرقه و علت پیدایششان نوشته اند که هنگامیکه عبدالله بن میمون قداح از بصره به سلمیه گریخت در آنجا با مردى به نام حمدان قرمط آشنا شد که فردى فرارى بود و حمدان را دعوت به عقیده ء باطنیه ء اسماعیلیه کرد و او دعوت را پذیرفت و به سبب هوش و استعدادى که داشت داعیانى به اطراف کوفه فرستاد، این فرقه در اواخر قرن سوم هجرى از طرف رئیس این فرقه شخصى که صاحب الظهور نام داشت و پنهان بود، دولتى در بحرین که مرکز آن الاحساء بود تأ سیس کردند، قرامطه نه تنها در بین النهرین و خوزستان بلکه در انقلابات بحرین و سوریه و یمن نیز دست داشتند و خطر بزرگى براى خلافت عباسى در بغداد و حتى خلافتفاطمیان که عم عقیده ء آنان در مصر بودند به شمار میرفتند رهبران آنان بیشتر ایرانى الاصل بودند حمله آنان به حاجیان معروف است و در سال 312 ق ابوطاهر جنابى که جانشین و پسر ابو سعید جنابى (گناوه اى ) بود به بصره تاخت و غنیمتهاى فراوان بدست آورد.

اصولا حکومت قرمطیان نوعى جمهورى اشتراکى بود[۷۹]این فرقه را جنابیه نیز گفته اند [۸۰]

مبارکیه

پیروان مبارک غلام آزاد شده ء اسماعیل بن جعفر، شیخ طوسى او را غلام آزاد شده ء اسماعیل بن عبدالله بن عباس دانسته که از اصحاب امام صادق علیه السلام بود و مردى کوفى الاصل بوده است .عقیده ء آنان با باطنیه یکسان است و اختلاف زیادى با آنان ندارند [۸۱]

میمونیه

پیروان میمون قداح و یا پیروان عبدالله بن میمون قداح اهوازى که گویند عمل به ظواهر کتاب و سنت حرام است و معاد را انکار میکنند [۸۲]

شمطیه

پیروان یحیى بن ابى اشمط، که اعتقاد دارند پس از امام صادق علیه السلام امامت به هر پنج پسر امام یعنى : اسماعیل، محمد، موسى، عبدالله افطح و اسحاق رسیده است [۸۳]

خلفیه

یاران خلف نامى هستند که از میمونیه بود و با حمزه خارجى جنگید، آنان شرط حضور در جنگ را وجود امام و با امام دانند.او پیشواى خوارج کرمان و مکران بود و نام وى مسعود بن قیس بوده است خلف با میمونیه درقدر، استطاعت، مشیت خدا اختلاف داشت [۸۴]

خلطیه

اینان معتقدند که آنچه در قرآن و احادیث آمده است از احکامى چون نماز، روزه، زکات، حج و مانند اینها حمل میشوند بر معانى لغوى و معنائى دیگر ندارند، آنانقیامت و برخى از پیامبران را انکار میکنند و بر آنها لعنت را واجب میدانند [۸۵]

برقعیه

یاران محمد بن على برقعى که اعتقاداتشان مشابه با عقائد خلطیه است، این چند فرقه جز مبارکیه بقیه در شمار شاخه هاى قرامطه هستند [۸۶]

تعلیمیه

که در حقیقت نام دیگر اسماعیلیه است، آنان را در خراسان به این نام خوانده اند، تعلیمیه معتقدند که عقلیات را نمیتوان حجت قرار داد و ناچار باید حقایق را از راه تعلیم از امام معصوم آموخت و در هر عصرى باید امامى معصوم و غیر جایز الخطاء باشد که لغزش نداشته باشد و علومى که به او میرسد به دیگران بیاموزد [۸۷]

سبعیه

که از اصول اسماعیلیه به شمار میروند، ایشان را از آن جهت سبعیه گفته اند که در باب شمار ائمه به هفت دور قائل هستند و امام هفتم را آخر ادوار هفتگانه میدانند، آنها گویند: انبیائى که ناطقین به شرایع هستند هفت نفرند: آدم، نوح، ابراهیم، موسى، عیسى، محمد و مهدى و مابین دو رسول هفت کس هستند و اسماعیل بن جعفر از جمله ء این هفت کس است که بین محمدصلی الله علیه و آله و مهدى اقامه ء شریعت میکند.این فرقه را اسماعیلیه ء خالص نیز میدانند [۸۸]

مهدویه

که این فرقه از اصول اسماعیلیه به شمار میرود و از این فرقه است که ملوک و سلاطین و خلفا و ائمه ءاسماعیلیه برخاسته اند اینان نخست در مغرب و آفریقا و سپس در مصر و شام و حلب و یمن به حکومت و خلافت رسیدند اینان امامان بعد از اسماعیل را محمد، احمد، محمد، تقى، عبدالله رضى، ابوالقاسم عبدالله، محمد مهدى، احمد قائم بامرالله، اسماعیل بن احمد المنصور بقوة الله، مصر بن اسماعیل المعزلدین الله که در مصر به امامت و خلافت رسید سلسله ء فاطمیان مصر را بوجود آورد، و سلسله ء آنان تا به عاضدلدین الله از فرزندان مستعلى و اولاد نزار ادامه یافت میدانند [۸۹]این گروه را نخست عبیداللهیه مینامیدند [۹۰]

مستعلویه

شاخه اى از مهدویه، پیروان ابوالقاسم احمد مستعلى فرزند المستنصر نخست برادرش نزار سپس پسر خود احمد مستعلى را به امامت برگزید پس از وى مهدویه به دو دسته تقسیم شدند دسته ء اول به امامت مستعلى اعتقاد پیداکردند و به مستعلویه معروف شدند، که گاهى آنها را مستعلیه نیز مینامند، عقائد این گروه را دعوت قدیم مینامند [۹۱] مستعلویه پس از شکست فاطمیان به تدریج از مصر به دو کشور یمن و هند مهاجرت کردند و در هند در ایالت گجرات اقامت کردند [۹۲]

نزاریه

شاخه ء دیگرى از مهدویه که پس از شکست نزار به دست مستعلى و کشته شدنش به امامت وى باقى ماندند و از مصر و شام به یمن و ایران فرار کردند و درالموت به پیشوائى حسن صباح دولت اسماعیلیه ء نزارى را تشکیل دادند، برخى از نزاریه معتقد بودند که نزار کشته نشده بلکه پنهانى به ایران آمد و همو بود که دولت نزاریه را در جبال طالقان تأ سیس کرد[۹۳] این فرقه را مسقطیه و سقطیه نیز مینامند.

صباحیه یا حمریه

پیروان حسن بن على بن محمد صباح حمیرى که وى را مؤسس دعوت جدید خوانند در مقابل دعوت قدیم که مربوط به شاخه مستعلویه بود.این فرقه را از شاخه ء نزاریه نیز میدانند[۹۴]

ناصریه

پیروان حمیدالدین ناصر خسرو قبادیانى از دعات بزرگ اسماعیلیه در خراسان و طبرستان که صاحب کتابهاى : وجه دین، دلیل المتحیرین و سفرنامه است [۹۵]

ابو سعیدیه یا جنابیه

پیروان ابو سعید حسین گناوه اى و پیروان ابو طاهر فرزند ابو سعید که پیروان این دو گروهى از اعراب بدوى و نبطیان و ایرانیان بودند، ابو سعید دولتى در احساء بحرین تشکیل داد و سرانجام در 301 ق کشته شد، اعتقادات آنان همان اعتقادات قرامطه است و این گروه شاخه اى از قرامطه به شمار میروند[۹۶]

غیاثیه

پیروان شخصى به نام غیاث که شاعر و ادیب بوده و کتابى در اصول اسماعیلیه تأ لیف کرده است و آن را بیان نامیده و در آن معانى وضوء، نماز، روزه و احکام دیگرى را بر روش باطنیه تفسیر کرده و گوید مقصود شارع معانى باطنى آنهاست و آنچه عوام الناس فهیمده اند خطاى محض است 

خنفریه

پیروان على بن فضل خنفرى داعى اسماعیلى در یمن، اینان گویند خنفرى همه ء محرمات را حلال کرده است و مساجد را خراب کرد و دعوى نبوت نمود

دروزیه

که در فرقه ء غلاة گذشت 

بهره

شاخه اى از اسماعیلیه مستعلویه هستند، که پس از مستعلى بتدریج به یمن و هند رفتند و به پیروى از مستعلى باقى ماندند و به بهره معروف شدند، کلمه ء بهره در زبان گجراتى به معنى بازرگان است.

بعضى هم معتقدند که بهره یا بوهرا به اسماعیلیانى گفته میشود که از سرزمینهاى عربى و مصر و یمن به هندوستان کوچیدند و در 460 ق در آنجا سکونت کردند، نخستین پیشواى آنان شخصى به نام عبدالله یمنى بوده است، پس از او محمد على نامى در 532 ق به هند آمد و رهبرى آنان را به عهده گرفت که مقبره ء وى در کامیاى هند زیارتگاه مردم بهره است .

تا 694 ق 1297 م آنان در حمایت مهاراجگان هندوى گجرات قرار داشتند، اما پس از آنکه مهاراجگان زیر سلطه ء پادشاهان دهلى در آمدند، بهره ها مورد آزار مسلمانان سنى مذهب گجرات قرار گرفتند.

در سال 946 ق پیشواى این فرقه یوسف بن سلیمان از یمن به هند مهاجرت کرد و در (سد هپور) اقامت کرد، پیشواى دیگر آنان داوود بن عجب شاه است و در 996 ق / 1588 م بهره ءگجرات داوود بن قطب را به پیشوایى برگزیدند ولى بهره ء یمن با او بیعت نکردند و با شخصى به نام سلیمان به امامت بیعت نمودند که خود را جانشین داوود بن عجب شاه میدانست این فرقه را سلیمانیه نامیدند.

اما داوودیه به چند شاخه تقسیم شدند:الف بهره ء علییه، ب : بهره ء ناکوشیه، که فرقه ء اخیر تحت تاثیر عقائد هندوان خوردن گوشت را گناه میشمردند، ج : جعفریه، که در عهد مظفر شاهى از سال 1407 م تا 1411 م بر گجرات حکومت میکرد این شاخه به مذهب سنت و جماعت گرائیدند.

این فرقه منسوب به جعفر شیرازى هستند که در قرن 15 میلادى میزیسته است، بهره به دو گروه بزرگ شیعه که تاجرند و سنى که کشاورز هستند تقسیم میشوند، برخى از آنان در بندر گجرات و در برمه به تجارت مشغولند و گروه ثروتمندى را تشکیل میدهند و سنى مذهبند 

آقا (آغا) خانیه

شاخه اى از نزاریه و از پیروان آقاخان محلاتى هستند که اکنون در ایران و هند و برخى جاهاى دیگر وجود دارند .

 

  • هومان انصاری
  • ۰
  • ۰

ر پیله تا به کی بر خویشتن تنی
پرسید کرم را مرغ از فروتنی

تا چند منزوی در کنج خلوتی
دربسته تا به کی در محبس تنی

در فکر رستنم ـپاسخ بداد کرم ـ
خلوت نشسته ام زیر روی منحنی

هم سال های من پروانگان شدند
جستند از این قفس،گشتند دیدنی

در حبس و خلوتم تا وارهم به مرگ
یا پر بر آورم بهر پریدنی

اینک تو را چه شد کای مرغ خانگی!

کوشش نمی کنی،پری نمی زنی؟



علی اسفندیاری (نیما یوشیج)

 

نویسنده مطلب:شیخ هومان انصاری تازه ای

  • هومان انصاری
  • ۰
  • ۰
رژانتین: سرزمین نقره (اسپانیایی)

آفریقای جنوبی: سرزمین بدون سرما (آفتابی) جنوبی (لاتین، یونانی)

آفریقای مرکزی: سرزمین بدون سرما (آفتابی) مرکزی (لاتین،یونانی)

آلبانی: سرزمین کوهنشینان

آلمان: سرزمین همه مردان یا قوم ژرمن (فرانسوی – ژرمنی)

آنگولا: از واژه نگولا که لقب فرمانروایان محلی بود 

اتریش: شاهنشاهی شرق (ژرمنی)

اتیوپی: سرزمین چهره سوختگان (یونانی)

ازبکستان: سرزمین خودسالارها (سغدی-ترکی-فارسی/دری)

اسپانیا: سرزمین خرگوش کوهی (فنیقی)

معنای اسم همه کشورهای دنیا را بدانید

استرالیا: سرزمین جنوبی (از لاتین)

استونی: راه شرقی (ژرمنی)

اسکاتلند:سرزمین اسکات‌ها{در لاتین قوم گائل را گویند}(لاتین)

افغانستان: سرزمین قوم افغان (فارسی)

اکوادور: خط استوا (اسپانیایی)

الجزایر: جزیره‌ها(عربی) 

السالوادور: رهایی بخش مقدس (اسپانیایی)

امارات متحده عربی: شاهزاده نشین‌های یکپارچه عربی (عربی)

اندونزی: مجمع الجزایر هند(فرانسوی)

انگلیس: سرزمین پیر استعمار (ژرمنی)

اوروگوئه: شرقی 

اوکراین: منطقه مرزی (اسلاوی)

ایالات متحده امریکا: از نام آمریگو وسپوچی دریانورد ایتالیایی

ایتالیا: شاید به معنی ایزد گوساله (یونانی)

معنای اسم همه کشورهای دنیا را بدانید

ایران: سرزمین آریایی‌ها٬ برگرفته از واژهٔ «آریا» به معنی نجیب و شریف

ایرلند: سرزمین قوم ایر(انگلیسی)

ایسلند: سرزمین یخ (ایسلندی)

باهاما: دریای کم عمق یا ریشدارها(اسپانیایی)

بحرین: دو دریا (عربی)

برزیل: چوب قرمز

بریتانیا: سرزمین نقاشی شدگان (لاتین)

بلژیک: سرزمین قوم بلژ (از اقوام سلتی)، واژه بلژ احتمالاً معنی زهدان و کیسه می‌داده

بلیز: یا از نام دزدی دریایی به نام والاس یا از واژه‌ای بومی به معنای آب گل آلود

بنگلادش: ملت بنگال (بنگلادشی)

بوتان: تبتی تبار

بوتسوانا: سرزمین قوم تسوانا

بورکینافاسو: سرزمین مردم درستکار (از زبان‌های موره –دیولا)

معنای اسم همه کشورهای دنیا را بدانید

بولیوی: از نام سیمون بولیوار مبارز رهایی بخش آمریکای لاتین

پاراگوئه: این سوی رودخانه

پاکستان: سرزمین پاکان (فارسی /دری)

پاناما:جای پر از ماهی (زبان کوئِوا)

پرتغال: بندر قوم گال (از اقوام سلتی) (لاتین)

پورتوریکو: بندر ثروتمند (اسپانیایی)

تاجیکستان: سرزمین تاجیک‌ها (فارسی /دری)

تانزانیا: این نام از هم امیزی تانگانیگا(سرزمین دریاچه تانگا) + زنگبار است

تایلند: سرزمین قوم تای

ترکمنستان: سرزمین ترک + ایمان=ترکیمان=ترکمان= ترکمن (سرزمین تورک هایی که مسلمان شده اند)، مربوط به سده های آغازین اسلام

ترکیه: سرزمین قوی‌ها (ترکی با پسوند عربی)

جامائیکا: سرزمین بهاران

جیبوتی: شاید به پادری بافته از الیاف نخل می‌گفتند(زبان آفار)

چاد: دریاچه ( زبان بورنو)

معنای اسم همه کشورهای دنیا را بدانید

چین: سرزمین مرکزی (چینی)

دانمارک: مرز قوم "دان”؛

دومینیکن: کشور دومینیک مقدس (اسپانیایی)

روسیه: کشور روشن ها، سپیدان (شاید از ریشه سکایی”راؤش”)

روسیه سفید (بلاروس): درخشنده (روس) سفید (روسی) 

رومانی: سرزمین رومی‌ها

زلاند نو: زلاند جدید (زلاند نام یکی از استان‌های هلند به معنای دریاست)؛

ژاپن: سرزمین خورشید تابان (ژاپنی)

ساحل عاج: ساحل عاج

سریلانکا: جزیره باشکوه (سنسکریت)

جزایر سلیمان: از نام حضرت سلیمان

سوئد: سرزمین قوم "سوی”

سوازیلند: سرزمین قوم سوازی

سوئیس: سرزمین مرداب

سودان: سیاهان (عربی)

سوریه: سرزمین آشور (سامی)

سیرالئون: کوه شیر

شیلی: پایان خشکی- برف (از زبان بومی آنجا)

صحرا: بیابان (عربی)

صربستان: سرزمین قوم صرب

(یوگسلاوی: (سرزمین اسلاو های جنوب

عراق: شاید از ایراک به معنای ایران کوچک (فارسی)

عربستان سعودی: سرزمین بیابانگردان در تملک خاندان خوشبخت. واژه عرب به معنی گذرنده و بیابانگرد است، سعود یعنی خوشبخت

فرانسه: سرزمین قوم فرانک (از اقوام سلتی)

فلسطین: یکی از اسامی قدیم رود اردن

فنلاند: سرزمین قوم "فن”

فیلیپین: از نام پادشاهی اسپانیایی به نام فیلیپ

قرقیزستان: سرزمین چهل قبیله (قرقیزی)

قزاقستان: سرزمین کوچگران (قزاقی)

قطر: شاید به معنای بارانی (عربی)

کاستاریکا: ساحل غنی (اسپانیایی)

معنای اسم همه کشورهای دنیا را بدانید

کانادا: دهکده (زبان سرخپوستی”ایروکوئی”)

کلمبیا:سرزمین کلمب(کریستف کلمب)(اسپانیایی)

کنیا: کوه سپیدی (زبان کیکویو)

کویت: دژ کوچک (هندی-عربی)

گرجستان:سرزمین کشاورزان (یونانی)

لبنان:سفید (عبری)

لهستان: سرزمین قوم "له”

لیبریا: سرزمین آزادی

مجارستان: سرزمین قوم مجار (مجاری)

مراکش: مغرب؛ مصر: شهر – آبادی؛

مقدونیه: سرزمین کوه نشین‌ها، بلندنشین‌ها (یونانی)

مکزیک: اسپانیای جدید (اسپانیایی)

موریتانی: سرزمین قوم مور (لاتین) 

میکرونزی: مجمع الجزایر کوچک (فراسوی)

نروژ: راه شمال

نیجر: سیاه (لاتین)

نیجریه: سرزمین سیاه (لاتین) 

نیکاراگوئه دریای نیکارائو (نام مردم آن منطقه) – آگوئه (اسپانیایی)

واتیکان: گرفته شده از نام تپه‌ای به نام واتیکان (اتروسکی)

ونزوئلا: ونیز کوچک

ویتنام: اقوام "ویت” جنوبی (ویتنامی)

ولز: بیگانگان (ژرمنی)

هلند: سرزمین چوب (آلمانی)

هند: پر آب (فارسی باستان)

هندوراس: ژرفناها (اسپانیایی)

یمن: خوشبخت

یونان: سرزمین قوم "یون

نویسنده پست: شیخ هومان انصاری

 

منبع:ahmadighorve

 

  • هومان انصاری
  • ۰
  • ۰

انگشت شست یا ابهام

     2- انگشت - اشاره - شهادت - دشنام-  سبابه(( درزمان جاهلیت هنگام دشنام به کسی  با این انگشت به او اشاره می کردند ازاین جهت سبابه نامیده شد))

    3- انگشت وسطی : مونث اوسط - میانه - انگشت میان بنصر وسبابه

    4- انگشت بنصر : بین وسطی وکوچک - انگشت چهارم از طرف شست

    5- انگشت خنصر:انگشت کوچک دست انسان - انگشت کهین

منبع:سایت  ahmadighorve

  • هومان انصاری
  • ۰
  • ۰

خطبه بدون  نقطه: امام علی ع :

الحَمدُ لِلّهِ أهلِ الحَمدِ وَ أحلاهُ، وَ أسعَدُ الحَمدِ وَ أسراهُ، وَ أکرَمُ الحَمدِ وَ أولاهُ.

الواحدُ الاحدُ الأحَدُ الصَّمَدُ، لا والِدَ لَهُ وَ لا وَلَدَ.

سَلَّطَ المُلوکَ وَ أعداها، وَ أهلَکَ العُداه وَ أدحاها، وَ أوصَلَ المَکارِمَ وَ أسراها، وَ سَمَکَ السَّماءَ وَ عَلّاها، وَ سَطَحَ المِهادَ وَ طَحاها، وَ وَطَّدَها وَ دَحاها، وَ مَدَّها وَ سَوّاها، وَ مَهَّدَها وَ وَطّاها، وَ أعطاکُم ماءَها وَ مَرعاها، وَ أحکَمَ عَدَدَ الاُمَمِ وَ أحصاها، وَ عَدَّلَ الأعلامَ وَ أرساها.

الاِلاهُ الأوَّلُ لا مُعادِلَ لَهُ، وَلا رادَّ لِحُکمِهِ، لا إلهَ إلّا هُوَ، المَلِکُ السَّلام، المُصَوِّرُ العَلامُ، الحاکِمُ الوَدودُ، المُطَهِّرُ الطّاهِرُ، المَحمودُ أمرُهُ، المَعمورُ حَرَمُهُ، المَأمولُ کَرَمُهُ.

عَلَّمَکُم کَلامَهُ، وَ أراکُم أعلامَهُ، وَ حَصَّلَ لَکُم أحکامَهُ، وَ حَلَّلَ حَلالَهُ، وَ حَرَّمَ حَرامَهُ.

وَ حَمَّلَ مُحَمَّداً (صَلَّ اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ) الرِّسالَةَ، وَ رَسولَهُ المُکَرَّمَ المُسَدَّدَ، ألطُّهرَ المُطَهَّرَ.

أسعَدَ اللهُ الاُمَّةَ لِعُلُوِّ مَحَلِّهِ، وَ سُمُوِّ سُؤدُدِهِ، وَ سَدادِ أمرِهِ، وَ کَمالِ مُرادِهِ. أطهَرُ وُلدِ آدَمَ مَولوداً، وَ أسطَعُهُم سُعوداً، وَ أطوَلُهُم عَموداً، وَ أرواهُم عوداً، وَ أصَحُّهُم عُهوداً، وَ أکرَمُهُم مُرداً وَ کُهولاً.

صَلاةُ اللهِ لَهُ لِآلِهِ الأطهارِ مُسَلَّمَةً مُکَرَّرَةً مَعدودَةً، وَ لِآلِ وُدِّهِمُ الکِرامِ مُحَصَّلَةً مُرَدَّدَةً ما دامَ لِالسَّماءِ أمرٌ مَرسومٌ وَ حَدٌّ مَعلومٌ.

أرسَلَهُ رَحمَةً لَکُم، وَ طَهارَةً لِأعمالِکُم، وَ هُدوءَ دارِکُم وَ دُحورَ، عارِکُم وَ صَلاحَ أحوالِکُم، وَ طاعَةً لِلّهِ وَ رُسُلِهِ، وَ عِصمَةً لَکُم وَ رَحمَةً.

اِسمَعوا لَهُ وَ راعوا أمرَهُ، حَلِّلوا ما حَلَّلَ، وَ حَرِّموا ما حَرَّمَ، وَ اعمِدوا – رَحِمَکُمُ اللهُ – لِدَوامِ العَمَلِ، وَ ادحَروا الحِرصَ، وَ اعدِموا  الکَسَلَ، وَ ادروا السَّلامَةَ وَ حِراسَةَ مُلکِ وَ رَوعَها، وَ هَلَعَ الصُّدورِ وَ حُلولَ کَلِّها وَ هَمِّها.

هَلَکَ وَ اللهِ أهلُ الاِصرارِ، وَ ما وَلَدَ والِدٌ لِلاِسرارِ، کَم مُؤَمِّلٍ أمَّلَ ما أهلَکَهُ، وَ کَم مالٍ وَ سِلاحٍ أعَدَّ صارَ لِلأعداءِ عُدَّةً وَ عُمدَةً.

اَللّهُمَّ لَکَ الحَمدُ وَ دَوامُهُ، وَ المُلکُ وَ کَمالُهُ، لااِلهَ إلّا هُوَ، وَسِعَ کُلَّ حِلمٍ حِلمُهُ، وَ سَدَّدَ کُلُّ حُکمٍ حُکمُهُ، وَ حَدَرَ کُلَّ عِلمٍ عِلمُهُ.

عَصَمَکُمُ وَ لَوّاکُم، وَ دَوامَ السَّلامَةِ أولاکُم، وَ لِلطّاعَةِ سَدَّدَکُم، وَ لِلاِسلامِ هَداکُم، وَ رَحِمَکُم وَ سَمِعَ دُعاءَکُم، وَ طَهَّرَ أعمالَکُم، وَ أصلَحَ أحوالَکُم.

وَ أسألُهُ لَکُم دَوامَ السَّلامَةِ، وَ کَمالَ السَّعادَةِ، وَ الآلاءَ الدّارَةَ، وَ الاَحوالَ السّارَّةَ، وَ الحَمدُ لِلّهِ وَحدَهُ.

  • هومان انصاری
  • ۰
  • ۰

خطبه بدون الف امام علی (ع) :

حَمِدتُ مَن عَظُمَت مِنَّتُهُ، وَ سَبَغَت نِعمَتُهُ، وَ سَبَقَت رَحمَتُهُ، وَ تَمَّت کَلِمَتُهُ، وَ نَفَذَت مَشیَّتُهُ، وَ بَلَغَت حُجَّتُهُ، و عَدَلَت قَضیَّتُهُ، وَ حَمِدتُ حَمَدَ مُقِرٍّ بِرُبوبیَّتِهِ، مُتَخَضِّعٍ لِعُبودیَّتِهِ، مُتَنَصِّلٍ مِن خَطیئتِهِ، مُعتَرِفٍ بِتَوحیَدِهِ، مُستَعیذٍ مِن وَعیدِهِ، مُؤَمِّلٍ مِن رَبِّهِ مَغفِرَةً تُنجیهِ، یَومَ یُشغَلُ عَن فَصیلَتِهِ وَ بَنیهِ، وَ نَستَعینُهُ، وَ نَستَرشِدُهُ، وَ نُؤمِنُ بِهِ، وَ نَتَوَکَّلُ عَلَیهِ، وَ شَهِدتُ لَهُ بِضَمیرٍ مُخلِصٍ موقِنٍ، وَ فَرَّدَتُهُ تَفریدَ مُؤمِنٍ مُتقِنٍ، وَ وَحَّدَتُهُ تَوحیدَ عَبدٍ مُذعِنٍ لَیسَ لَهُ شَریکٌ فی مُلکِهِ، وَ لَم یَکُن لَهُ وَلیٌّ فی صُنعِهِ، جَلَّ عَن مُشیرٍ وَ وَزیرٍ، وَ تَنَزَّهَ عَن مِثلٍ وَ نَظیرٍ، عَلِمَ فَسَتَرَ، وَ بَطَنَ فَخَبَرَ، وَ مَلَکَ، فَقَهَرَ، وَعُصیَ فَغَفَرَ، وَ عُبِدَ فَشَکَرَ، وَ حَکَمَ فَعَدَلَ، وَ تَکَرَّمَ وَ تَفَضَّلَ، لَم یَزَل وَ لَم یَزولَ، وَ لیسَ کَمِثلِهِ شَیءٌ، وَهُوَ قَبلَ کُلِّ شَیءٍ وَ بَعدَ کُلِّ شَیءٍ، رَبٌّ مُتَفَرِّدٌ بِعِزَّتِهِ، مَتَمَلِّکٌ بِقُوَّتِهِ، مُتَقَدِّسٌ بِعُلُوِّهِ، مُتَکَبِّرٌ بِسُمُوِّهِ لَیسَ یُدرِکُهُ بَصَرٌ، وَ لَم یُحِط بِهِ نَظَرٌ، قَویٌ، مَنیعٌ، بَصیرٌ، سَمیعٌ، علیٌّ، حَکیمٌ، رَئوفٌ، رَحیمٌ، عَزیزٌ، عَلیمٌ، عَجَزَ فی وَصفِهِ مَن یَصِفُهُ، وَ ضَلَّ فی نَعتِهِ مَن یَعرِفُهُ، قَرُبَ فَبَعُدَ، وَ بَعُدَ فَقَرُبَ، یُجیبُ دَعوَةَ مَن یَدعوهُ، وَ یَرزُقُ عَبدَهُ وَ یَحبوهُ، ذو لُطفٍ خَفیٍّ، وَ بَطشٍ قَویٍّ، وَ رَحمَةٍ موسِعَةٍ، وَ عُقوبَةٍ موجِعَةٍ، رَحمَتُهُ جَنَّةٌ عَریضَةٌ مونِقَةٌ، وَ عُقوبَتُهُ حَجیمٌ مؤصَدَةٌ موبِقَةٌ، وَ شَهِدتُ بِبَعثِ مُحَمَّدٍ عَبدِهِ وَ رَسولِهِ صَفیِّهِ وَ حَبیبِهِ وَ خَلیلِهِ، بَعَثَهُ فی خَیرِ عَصرٍ، وَ حینَ فَترَةٍ، وَ کُفرٍ، رَحمَةً لِعَبیدِهِ، وَ مِنَّةً لِمَزیدِهِ، خَتَمَ بِهِ نُبُوَّتَهُ، وَ قَوّی بِهِ حُجَّتَهُ، فَوَعَظَ، وَ نَصَحَ، وَ بَلَّغَ، وَ کَدَحَ، رَؤفٌ بِکُلِّ مُؤمِنٍ، رَحیمٌ، ولیٌّ، سَخیٌّ، ذَکیٌّ، رَضیٌّ، عَلَیهِ رَحمَةٌ، وَ تَسلیمٌ، وَ بَرَکَةٌ، وَ تَعظیمٌ، وَ تَکریمٌ مِن رَبٍّ غَفورٍ رَحیمٍ، قَریبٍ مُجیبٍ، وَصیَّتُکُم مَعشَرَ مَن حَضَرَنی، بِتَقوی رَبِّکُم، وَ ذَکَّرتُکُم بِسُنَّةِ نَبیِّکُم، فَعَلَیکُم بِرَهبَةٍ تُسَکِّنُ قُلوبَکُم، وَ خَشیَةٍ تَذری دُموعَکُم، وَ تَقیَّةٍ تُنجیکُم یَومَ یُذهِلُکُم، وَ تُبلیکُم یَومَ یَفوزُ فیهِ مَن ثَقُلَ وَزنَ حَسَنَتِهِ، وَ خَفَّ وَزنَ سَیِّئَتِهِ، وَ لتَکُن مَسئَلَتُکُم مَسئَلَةَ ذُلٍّ، وَ خُضوعٍ، وَ شُکرٍ، وَ خُشوعٍ، وَ تَوبَةٍ، وَ نَزوعٍ، وَ نَدَمٍ وَ رُجوعٍ، وَ لیَغتَنِم کُلُّ مُغتَنَمٍ مِنکُم، صِحَّتَهُ قَبلَ سُقمِهِ، وَ شَیبَتَهُ قَبلَ هِرَمِهِ، وَ سِعَتَهُ قَبلَ عَدَمِهِ، وَ خَلوَتَهُ قَبلَ شُغلِهِ، وَ حَضَرَهُ قَبلَ سَفَرِهِ، قَبلَ هُوَ یَکبُرُ، وَ یَهرَمُ، وَیَمرَضُ، وَ یَسقَمُ، وَ یُمِلُّهُ طَبیبُهُ، وَ یُعرِضُ عَنهُ جَیِبُهُ، وَ یَتَغَیَّرَ عَقلُهُ، وَ لیَقطِعُ عُمرُهُ، ثُمَّ قیلَ هُوَ مَوَعوکَ، وَ جِسمُهُ مَنهوکٌ، قَد جَدَّ فی نَزعٍ شَدیدٍ، وَ حَضَرَهُ کُلُّ قریبٍ وَ بَعیدٍ، فَشَخَصَ بِبَصَرِهِ، وَ طَمَحَ بِنَظَرِهِ، وَ رَشَحَ جَبینُهُ، وَ سَکَنَ حَنینُهُ، وَ جُذِبَت نَفسُهُ، وَ نُکِبَت عِرسُهُ، وَ حُفِرَ رَمسُهُ، وَ یُتِمَّ مِنهُ وُلدُهُ، وَ تَفَرَقَ عَنهُ عَدَدُهُ، وَ قُسِّمَ جَمعُهُ، وَ ذَهَبَ بَصَرُهُ وَ سَمعُهُ، وَ کُفِّنَ، وَ مُدِّدَ، وَ وُجِّهَ، وَ جُرِّدَ، وَ غُسِّلَ، وَ عُرِیَ، وَ نُشِفَ، وَ سُجِیَ، وَ بُسِطَ لَهُ، وَ نُشِرَ عَلَیهِ کَفَنُهُ، وَ شُدَّ مِنهُ ذَقَنُهُ، وَ قُمِّصَ، وَ عُمِّمَ، وَ لُفَّ، وَ وُدِعَّ، وَ سُلِّمَ، وَ حُمَلِ فَوقَ سَریرٍ، وَ صُلِّیَ عَلَیهِ بِتَکبیرٍ، وَ نُقِلَ مِن دورٍ مُزَخرَفَةٍ، وَ قُصورٍ مُشَیَّدَةٍ، وَ حَجُرٍ مُنَضَّدَةٍ، فَجُعِلَ فی ضَریحٍ مَلحودَةٍ، ضَیِّقٍ مَرصوصٍ بِلبنٍ، مَنضودٍ، مُسَقَّفٍ بِجُلمودٍ، وَ هیلَ عَلیهِ حَفَرُهُ، وَ حُثِیَ عَلیهِ مَدَرُهُ، فَتَحَقَّقَ حَذَرُهُ، وَ نُسِیَ خَبَرُهُ وَ رَجَعَ عَنهُ وَلیُّهُ، وَ نَدیمُهُ، وَ نَسیبُهُ، وَ حَمیمُهُ، وَ تَبَدَّلَ بِهِ قرینُهُ، وَ حَبیبُهُ، وَ صَفیُّهُ، وَ نَدیمُهُ فَهُوَ حَشوُ قَبرٍ، وَ رَهینُ قَفرٍ، یَسعی فی جِسمِهِ دودُ قَبرِهِ وَ یَسیلُ صَدیدُهُ مِن مِنخَرِهِ، یُسحَقُ ثَوبُهُ وَ لَحمُهُ، وَ یُنشَفُ دَمُهُ، وَ یُدَقُّ عَظمُهُ، حَتّی یَومَ حَشرِهِ، فَیُنشَرُ مِن قَبرِهِ، وَ یُنفَخُ فِی الصّورِ، وَ یُدعی لِحَشرٍ وَ نُشورٍ، فَثَمَّ بُعثِرَت قُبورٌ، وَ حُصِّلَت صُدورٌ، وَ جیء بِکُلِّ نَبیٍّ، وَ صِدّیقٍ، وَ شَهیدٍ، وَ مِنطیقٍ، وَ تَوَلّی لِفَصلِ حُکمِهِ رَبٌّ قدیرٌ، بِعَبیدِهِ خَبیرٌ وَ بَصیرٌ، فَکَم مِن زَفرَةٍ تُضنیهِ، وَ حَسرَةٍ تُنضیهِ، فی مَوقِفٍ مَهولٍ عَظیمٍ، وَ مَشهَدٍ جَلیلٍ جَسیمٍ، بَینَ یَدَی مَلِکٍ کَریمٍ، بِکُلِّ صَغیرَةٍ وَ کَبیرَةٍ عَلیمٍٍ، حینَئِذٍ یُلجِمُهُ عَرَقُهُ، وَ یَحفِزُهُ قَلَقُهُ، عَبرَتُهُ غَیرُ مَرحومَةٍ، وَ صَرخَتُهُ غَیرُ مَسموعَةٍ، وَ حُجَّتُهُ غَیرُ مَقبولَةٍ، وَ تَؤلُ صَحیفَتُهُ، وَ تُبَیَّنُ جَریرَتُهُ، وَ نَطَقَ کُلُّ عُضوٍ مِنهُ بِسوءِ عَمَلِهِ وَ شَهِدَ عَینُهُ بِنَظَرِهِ وَ یَدُهُ بِبَطشِهِ وَ رِجلُهُ بِخَطوِهِ وَ جِلدُهُ بِمَسِّهِ وَ فَرجُهُ بِلَمسِهِ وَ یُهَدِّدَهُ مُنکَرٌ وَ نَکیرٌ وَ کَشَفَ عَنهُ بَصیرٌ فَسُلسِلَ جیدُهُ وَ غُلَّت یَدُهُ وَ سیقَ یُسحَبُ وَحدَهُ فَوَرَدَ جَهَنَّمَ بِکَربٍ شَدیدٍ وَ ظَلَّ یُعَذَّبُ فی جَحیمٍ وَ یُسقی شَربَةٌ مِن حَمیمٍ تَشوی وَجهَهُ وَ تَسلخُ جَلدَهُ یَضرِبُهُ زَبینَتُهُ بِمَقمَعٍ مِن حدیدٍ یَعودُ جِلدُهُ بَعدَ نَضجِهِ بِجلدٍ جدیدٍ یَستَغیثُ فَیُعرِضُ عَنهُ خَزَنَةُ جَهَنَّمُ وَ یَستَصرخُ فَیَلبَثُ حُقبَهُ بِنَدَمٍ نَعوذُ بِرَبٍّ قَدیرٍ مِن شَرِّ کُلِّ مَصیرٍ وَ نَسئَلُهُ عَفوَ مَن رَضیَ عَنهُ وَ مَغفِرَةَ مَن قَبِلَ مِنهُ فَهُوَ وَلیُّ مَسئَلَتی وَ مُنحُجِ طَلِبَتی فَمَن زُحزِحَ عَن تَعذیبِ رَبِّهِ سَکَنَ فی جَنَّتِهِ بِقُربِهِ وَ خُلِّدَ فی قُصورِ مُشَیَّدةٍ وَ مُکِّنَ مِن حورٍ عینٍ وَ حَفَدَةٍ وَ طیفَ عَلَیهِ بِکُئوسٍ وَ سَکَنَ حَظیرَةَ فِردَوسٍ، وَ تَقَلَّبَ فی نَعیمٍ، وَ سُقِیَ مِن تَسنیمٍ وَ شَرِبَ مِن عَینٍ سَلسَبیلٍ، مَمزوجَةٍ بِزَنجَبیلٍ مَختومَةً بِمِسکٍ عَبیرٍ مُستَدیمٍ لِلحُبورٍ مُستَشعِرٍ لِلسّرورِ یَشرَبُ مِن خُمورٍ فی رَوضٍ مُشرِقٍ مُغدِقٍ لَیسَ یَصدَعُ مَن شَرِبَهُ وَ لَیسَ یَنزیفُ هذِهِ مَنزِلَةُ مَن خَشِیَ رَبَّهُ وَ حَذَّر نَفسَهُ وَ تِلکَ عُقوبَةُ مَن عَصی مُنشِئَهُ وَ سَوَّلَت لَهُ نَفسُهُ مَعصیَةَ مُبدیهِ ذلِکَ قَولٌ فَصلٌ وَ حُکمٌ عَدلٌ خَیرُ قَصَصٍ قَصَّ وَ وَعظٍ بِهِ نَصَّ تَنزیلٌ مِن حَکیمٍ حَمیدٍ نَزَلَ بِهِ روحُ قُدُسٍ مُبینٍ عَلی نَبیٍّ مُهتَدٍ مَکینٍ صَلَّت عَلَیهِ رُسُلٌ سَفَرَةٌ مُکَرَّمونَ بَرَرَةٌ عُذتُ بِرَبٍ رَحیمٍ مِن شَرِّ کُلِّ رَجیمٍ فَلیَتَضَرَّع مُتَضَرِّعُکُم وَ لیَبتَهِل مُبتَهِلُکُم فَنَستَغفِرُ رَبَّ کُلِّ مَربوبِ لی وَ لَکُم.

 

  • هومان انصاری
  • ۰
  • ۰

اهمیت کتاب

سلام علیکم

راجع به مبحث مهم  کتاب و نوع کتاب و بهترین کتابها و نقش کتاب و آداب کتاب و کتابخوانی و مطالب اطراف و حول محور این موضوع بیان خواهم کرد و 

عرایضی خدمت بازدیدکندگان تقدیم میکنم 

هرگونه اشتباه و سهو و غلط را حتما عفو بفرمایید

راستی

کتاب چیست؟لفظ کتاب یک کلمه ای عربی است به معنای نوشتار.صفحاتی که حاوی مطالب نوشتاری باشد را کتاب مینماند.که قبلا بر روی سنگ و چوپ  پوست و چرم و استخوان و غیره  بود و تا  حالا که با پیشرفت چشمگیر علم و صنعت و فناوری  کاغذهای متنوع با بهترین جنس و بهترین جوهرها در بهترین کیفیت و با وسایل و تجهیزات لیزری و فوق پیشرفته  ارائه میشود که فقط با زدن چند دکمه کتابی بزرگ را کپی کرده و تحویل شما خواهد داد مثلا میبینیم درباره یک کتابی که فقط یک مکلف داشته و یک بار آن را نوشته توسط کارخانه چاپ مطبوعات و کتب چندین هزارنسخه از آن تولید میگردد و در دسترس همه علاقه مندان به آن کتاب قرار میگیرد. پیرامون جنس کاغذ هم شنیدیم  که  تازگیها ایران سرفراز  از نوعی سنگ ،کاغذی ساخته که به هیچ وجه قابل اشتعال نیست و آسیبی نمیبیند و این میتواند به حفظ کتب کمک شایانی بکند 

اما اهمیت کتاب که قدمتی چند هزار ساله دارد بیشتر از اینهاست که در این وقت و به زبان این حقیر بیان گردد اما با این قلم ناتوان و کند خود سعی درباره ایراد مباحثی میکنیم هرچند منسجم نیست لکن از باب از همه جا از همه رنگ توضیح خواهیم داد شاید مفید فایده و مثمر ثمر واقع بگردد زیرا قصد حقیر ایجاد یک سخنرانی نیست بلکه نقل مطالبیست من حیث المجموع در راستای فرهنگ سازی کتاب و کتابخوانی

ان شاءالله که اول از همه خودم عامل به گفتارم باشم

ان شاءالله الرحمن

اما باید بدانیم که 

معمولا ذهن انسان از حفظ و نگهداری عین مطالب و صد درصد مطالب بدون هیچ نقص برداری  در ذهن و خاطره و حافظه عاجز است.

پیامبر فرمودند:علم را با نوشتن در بند کنید

این بهترین راهکار از پیامبر گرامی بود.

تمام علوم اینگونه حفظ شد و به ما رسیده

اما به محض اینکه یک مطلبی را در یک برگه ای بنویسیم و در آن یادداشت خود را ثبت کنیم،هر چند سالها بگذرد و آن نوشته از آسیب حفظ گردد تا نگاه به یادداشت کنیم مطلب یادمان می آید.حتی میتوانیم آن را کپی کنیم و توسعه بدهیم به حدی که خسته شویم و این امر انتها ندارد مگر اینکه ما از نشر آن عاجز و ملول شویم.

حال باید بدانیم این نوشته حاوی چه مطالبی است؟این خیلی مهمه که ما داریم چه مطلبی رو نشر میدیم و یا اینکه از چه مطالب حفاظت میکنیم.

اگر مطالبیست که راجع به مسائل دینی و احکام و اعتقادات صحیحه طبق موازین اخلاقی اسلامیست که عیب ندارد

اما اگر کتاب یا نوشتار و یادداشتیست که به ضرر اسلام و به ضرر افکار است و شبهات را رواج میدهد و اعتقادات مردم راجع به دین متزلزل میکند حفظ و نگهداری اینها عیب دارد و این از مسلمات احکام اسلامی است و عناوینی چون کتب الضاله و گمراه کننده درج گردیده.

مگر اینکه نسخه ای از  آن کتاب در دسترس یک کارشناس مربوطه و خبره قرار بگیرد تا مسائل را حلاجی کرده و بر علیه آن کتاب و شبهات آن قلمفرسایی کند و مردم را راجع به این مسائل آگاه کند و جواب آنها را به صورت دقیق بیان نماید تا کسی در دام گمراهی و فتنه قرار نگیرد.اینگونه اگر باشد بی عیب است.

اما اگر کتابی در دسترس ما باشد که حاوی مطالب ضددین و ضد اسلام باشد اول از همه این برای ما بی خطر است.چون معمولا کسانی این مطالب را مینویسند و پخش میکنند که دین را به صورت اجمالی یادگرفته (حد اقل نسبت به اکثر مردم آگاهتر هستند)بعد از جهل مردم نسبت به دین سواستفاده میکنند و مطالبی را مینویسند که وقتی یک خواننده بدبخت و بیچاره که هنوز وضوی صحیح را بلد نیست و معنای حمد و توحید را هم نمیداند حالا بماند اشتباه تلفظ هم میکند،وقتی مطالب کتاب گمراه کننده را میبیند اول در تعجب قرار میگیرد و بعد نسبت به دین و افراد دین بدبین میشود و سپس از خودش بدش می آید و دیگر قادر به همراهی با دوستان نیست و اگر احیانن اهل مجلس دین و نماز و مسجد هم باشد کنار میگذارد و گاها به حدی در دل خود احساس شادی میکند که گویا به یک اختراع جدیدی دست یافته که بقیه بی اطلاعند اما دریغ که او نمیداند در چه مهلکه ای قرار گرفته و اکنون مرحله ورود شیطان به ذهن و مغز و اعضای اوست و شبهه پشت شبهه و بدبینی پشت بدبینی و آزار پشت آزار و گریز پشت گریز و تحیر بعد از تحیر و شک های عجیب و غریب پشت سر هم در دل و جان او رخنه میکند و در یک کلام او را خواهد کشت.

حیف که با خود نمی اندیشید و حداقل شبهه هایی که در دلش بود را به کارشناس دین مطرح نمیکرد.اگر جواب سوالاتش را ندادند و علما و منطقا قانع نمیشد اون موقع حق گله داشت.

اما مثل اینه که طرف مریض میشه بعد به جای اینکه بره دکتر،دردش رو کتمان میکنه گویا اگه به دکتر مرضش رو بگه دکتر از  مداوای او ناتوانه.

و بیان نمیکند و نمیکند تا بیماری او را از پا در بیاورد.

اما این مثال راجع به بیمار بود.حال آنکه این شخص در دلش مرض پیدا میکند و روح او را تاریکی و ذهنش را فساد میگیرد ولی در ظاهر احساس میکند او بر حق است و بقیه در گمراهی.و حتی او مبلغ دشمن هم میشود و یه جورایی حرفهای ضددین که برگرفته از آن کتاب گمراه کننده بود رو بیان میکنه و دوستان او اگر اطلاعاتی هم داشته باشند و بخوان جوابش بدن او قانع نمیشه و میگه من بهتر میدونم شما نمیخواین بفهمین.

ضرر این کتاب کاش به اینجا ختم میشد.نکته این جاست که این شخص با افراد دیگری که ضعف علمی و ضعف اعتقادی دارد نشست و برخاست میکند و القائات شیطانی و شبهات را بیان میکند و همان ضعف را از آنها میگیرد و آنها را کاملا نسبت به دین بی اعتقاد میکند.

یک میوه که گندیده شد بقیه را هم گندیده میکند.

پس باید مراقب باشیم چه کتابی میخوانیم.

حتی کتابها رو نباید از وسط و یا آخر و یا فقط صفحات اول بخوانیم چون چه بسا مطالب در آن کتاب مفید نوشته شده که وقتی ما اشتباها مثلا صفحه ۵۶ رو باز میکنیم میبینیم اول صفحه خط بالا نوشته شده:اسلام دین بر حق نیست

ما هم کتاب رو میبندیم و میریم حتی نقل و قول میکنیم میگیم بابا داخل کتاب معروف فلان عالم و دانشمند نوشته دین اسلام بر حق نیست.

همینجور ادامه پیدا میکنه و میگیم و میگیم تا اینکه یکی از کسانیکه قبلا حرف ما رو شنیده بود کتاب رو میاره و با عصبانیت نشون میده میگه دوست ناگرامی شما صفحه ۵۶ رو نشون دادی و اینو گفتی حالا صفحه قبلش رو نگاه کن ببین چی نوشته.در این لحظه با ترس و نگرانی نگاه میکنی و میبینی ای دل غافل چرا حواسم نبود‌.این مولف داشت از یکی از دشمنان اسلام نقل قول میکرد و منظورش انتقاد به دین نبود بلکه طرفدار دین اسلام بود.اون لحظه چه جوابی براش داری؟چه قدر حسرت میخوری که چرا همینجوری مطالعه کردم‌ کاش اصلا نمیگفتم‌.حالا چجوری باید برم به بقیه بگم اشتباه کردم.

برای اینکه استاد یک کتاب بشی،اون کتاب رو از اول تا آخر خوب بخون و درک کن و بکار بگیر و برای توضیح مطالب از مثالهای سخت و پر ابهام و پیچیده بر حذر باید بود

 

کتاب رو باید خوب نگهداری کنیم.

 

کتابی که در دست داریم رو خوب بخونیم و بعد سراغ کتاب بعدی بریم

 

اگر کتاب شرح روان دارد و متن اصلی قابل مفهوم نیست از شروح خوب استفاده کنیم

 

باید بدانیم اکنون چه کتابی را نیاز داریم

کتاب را هیچگاه دور نیاندازیم

در انتخاب کتاب مجبور نیستیم اما پیشنهاد خوب را قبول کنیم

نسبت به مطالب کتابهای عمومی جبهه نگیریم و تعصب به خرج ندهیم مگر در کتب مسلم روایی و دینی و اعتقادی متفق القول

 

چیزی را تا خوب یاد نگرفتیم به دیگران یاد ندهیم

 

اظهار نظر بدون علم   آگاهی ممنوع

حتی شوخی 

 

فقط خواننده کتاب نباشیم بلکه عامل به دستورات مهم و کلیدی و خوب آن باشیم

کتاب نباید غصبی و دزدی باشد در اینصورت به ضرر ما تمام خواهد شد.

هرچند پیشرفتی حاصل بشه ولی حق الناس گردن ما خواهد افتاد و علم از راه صحیح وارد ذهن و قلب نشده.علم وبال ما خواهد بود.این علم روشنایی بخش نیست بلکه تاریکی افزاست و حتی نقاط روشن را هم تاریک میکنه.همانند لقمه حرام که در نطفه انسان و آینده و سرنوشت فرزندمان اثرات غیرقابل انکاری میگذرد

نسبت به کتب دینی   اعتقادی خصوصن قرآن احترام خاص باید گذاشت و پاها رو در مقابل آنها نباید دراز کرد هرچند در طبقه بالا هم باشند 

و حتما طهارت و ضو هم داشته باشیم

هر سخن و هر نکته ای رو در جای مناسب و مکان و زمان مناسب بیان کنیم.

 

مثلا هیچگاه برای عیادت مریض نباید راجع به مرگ و قبر و قیامت حرف زد بلکه باید راجع به صحت و عافیت و قدردانی نعمتهای خدا و جبران گذشته و غنیمت دانستن فرصت حرف زد.داستان و لطیفه معروف شخص ناشنوایی که به عیادت مریض رفت و خواست به او لطفی بکند ولی اسباب زحمت او هم شد لا اقل یکبار خواندنش هم بی تاثیر  نیست.

به زبان مثال چه خوش گفته اند:هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد

 

نسبت به مطالب کتاب باید ظرفیت لازم را  داشته باشیم

هیچوقت به یک نوزاد دو روزه خورش قیمه نمیدن بلکه شیر باید داد

و همینطور هم هیچوقت برای یک شخص بالغ مسن،شیر مادر تعارف نمیکنن 

این اوج بی احترامی به شخص مسن میباشد و از اون طرف هم اولین مورد اوج نادانی شخص را بازگو میکند.

پس سهم هر شخص طبق سلیقه و سن فرد رو در نظر بگیرید

کسی که بر فرض خدا رو به هیچ وجه قبول نداره نباید از آیات قرآن استفاده کرد چون اون قرآن رو نمیپذیره

چکار کنیم؟از مسائل و دلائل عقلی استفاده کنیم و بعد از قبول آنها نوبت به مسائل اعتقادی طبق مهارت خاص و ترتیب استادانه و بیان ماهرانه است

طوریکه نه سیخ بسوزه نه کباب.

 

مثلا شخصی در حال حاضر دبستان درس میخواند بعد میرود سراغ کتابهای سطوح بالتر دانشگاهی.علاوه بر اینکه چیزی متوجه نمیشود حتی راجع به درسهای فعلی خود خسته میشود و نسبت به یادگیری مسائل بی حوصله میشود.

پس نسبت به فراگیری مطالب باید آمادگیهای قبلی و شرایط خواندن را داشته باشیم.

بعضیها علاقه دارن وقتی وارد کتابخانه ای شدن به تمام کتابها یه سری بزنن و این کتاب برداره یه نگاه بکن و بعد ببنده بزاره سرجاش و بعد یکی دیگه و یکی دیگه و مثلا دو ساعت فقط کتابا رو باز کنه وببنده 

و آخرش هم میره بیرون و انگار عالم دهر شده در حالیکه اگه بهش بگی داخل این دو ساعت چی یاد گرفتی میگه خیلی چیزا.

ولی خودش هم نمیدونه چی میخواست و چی یادگرفته

پس باید موضوع مورد نیاز رو مشخص کنیم و کتاب مرتبط با موضوع رو تهیه کنیم و با دقت و حوصله آن را بخوانیم.اگر مطلب علمی بود به معلم و کارشناس مخصوص به آن رجوع کنیم تا ما را نسبت به یادگیری مسائل کتاب آگاهی ببخشد و کمک کند

 

برای کتابهایی که جنبه تاریخی و روایی و علمی و اعتقادی وفلسفی و نظری دارد نیازمند استاد هستیم.

تنهایی چیزی عائدمان نمیشود.

اگر واقعا میخواهیم یک کتاب رو یاد بگیریم اول استادش رو پیدا میکنیم بعد طبق زمان مورد نیاز و گذر زمان و آموزش های استاد آن کتاب را به خوبی یاد بگیریم وگرته خودمان را خسته کردیم.

به هر مطلبی که رسیدیم یک سره قضاوت نکنیم و نظریات دیگر را هم بررسی کنیم و بعد نقلقول کنیم.

از هر منبعی که فاقد اعتبار است و دین و مذهب نمیپذیرد استفاده نکنیم مگر اینکه بخواهیم ازآن منبع در رد پیروان آن استفاده کنیم یا اینکه آن منبع حاوی مطالبیست که از آن ها برای تایید گفتارمان استفاده میکنیم.

 

 

تا زمانیکه نسبت به یک مطلبی  منبع و کتاب خودی وجود داره هیچگاه رجوع به منبع بیگانه نکنیم مگر اینکه برفرض در مبحث با افرادی که منابع ما را قبول ندارد و با منبع خودش قانع میشود استفاده کنیم تا فکر نکند این مطلب در منابع خودشان وجود ندارد

 

مطالب کتاب را صرفا جهت پیروزی گفتاری بر دیگران و مغلوب ساختن افراد غیره نیاموزیم بلکه تنها هدف ما آموزش کتاب و یادگیری کتاب و عمل به کتاب و قصد  و غرضمان رضایت و  اخلاص و تقرب به خداوند باشد

اگر اینگونه نباشد این علم میشود علم لا ینفع.(علمی که نفعی ندارد)

و باید از این علم به خدا پناه برد زیرا علمی که در راستای طاعت و عبادت خداوند نباشد و در جهت و مسیر انسانیت نباشد و ما را در تکامل و سعادت یاری نکند بلکه حتی ما را در خطرات و گمراهی و شک و شبهه و گناه و معصیت و دنیا دوستی و مادیات قرار بدهد،این علم طبق روایت میشود حجاب اکبر.بزرگترین حجاب و پرده ای میشود ما بین خودتان و خدایتان.

در حالی که بین انسان و خدا نباید حجابی باشد

تو خود حجابی حافظ از میان برخیز

 

سعی کنیم اگر کتاب خوبی مطالعه کردیم و استفاده کردیم به دیگران هم پیشنهاد کنیم.

 

پس تا اینجا یاد گرفتیم که بین نوع علم و نوع  کتاب و تاثیر آن بر زندگی رابطه ناگسستنی است

علم مندرج در کتاب است‌.اگر علم سودمند باشد میشود کتاب خوب.

اگر حاوی علم مضر باشد میشود کتاب بد.و دیگر یار مهربان تو نخواهد بود بلکه دشمن خونی تو خواهد شد.

کتاب به خودی خود هیچ ارزشی ندارد و تنها چیزی که به کتاب ارزش میدهد مطالب آن کتاب است.و انسان زمانی ارزشمند خواهد شد که به کتاب ارزشمندی که به او سعادت میبخشد رجوع کند.

همانطور دوست انسان هم میتواند یکی از قویترین کمک کنندگان انسان به سوی خوشبختی و یا به سوی بدبختی باشد.چون کتاب یکی از زیر مجموعه های دوستانمان میباشد و تاثیرات منفی و مثبت به همین کتاب بر میگردد

کتاب هم میتواند یکی از این دو راه را به تو هدیه کند.و این تو هستی که با اختیار خودت ثابت میکنی که کدام راه را انتخاب میکنی.آیا راه سعادت را میطلبی یا راه شقاوت را.

اینجاست که فرق بین انسان عاقل و ناعقل   و دانا و نادان و هوشیار و غافل و  خوب و بد شناخته میشود

پس نتیجه میگیریم که هر کتابی را نباید خواند‌.از کتابهایی که در سطح ما نیست و بهتره بگم ما در سطح آن کتاب نیستیم صرف نظر کنیم تا زمانی که آمادگی لازم رو جهت شروع یادگیری پیدا کنیم.

کتابی انتخاب کنیم که به درد شغل ما و کار و آینده ما و سعادت دنیا و آخرت ما باشد و آن کتابی که معتبرترین کتاب است و مطالب آن خود واقعیت است و یقین محض است و هیچگونه شک و تردیدی در آن نیست و از خدای بی نهایت به سوی ما فرستاده شده ولی ما از آن غافلیم و فقط برای فاتحه و مراسم و قسم خوری و زیبایی و تبرک  به صورت دکور استفاده میکنیم و از مطالب زندگی بخش و نجات دهنده ابدی آن محروم هستیم و این کتاب در اکثر منازل دست نخورده و بعضا گرد و غبار گرفته است باید عرض کنم آن کتاب چیزی نیست جز کتاب قرآن.

قرآنیکه ۱۱۴ سوره دارد

۱۲۰ حزب دارد و ۶۲۳۶ آیه دارد

آیاتی که در طی ۲۳ سال بر پیامبر نازل شد و اکنون خانه ای از مسلمانان وجود ندارد که حداقل یک قرآن در آن نباشد بلکه خیلی از منازل مسلمانان که انسان برود میبینیم در هر اتاقی به عنوان تبرک و خیر و خوشی یک جلد کلام الله مجید در آن قرار گرفته‌.واین یعنی میران ارادت و اعتقاد مردم به این کتاب.

مردم با این حال که نسبت به این آیات اینقدر تعصب و اعتقاد دارند اگر معنای تحت اللفظی نه تفسیر آن را هم تا حدودی میدانستند چه قدر عالی میشد.

نظم مردم برقرار میشد.عدالت حکمفرما بود.تبعیض ظلم خشونت تجاوز غارت گناه تاریکی نبود.

اما دشمنان چه زود فهمیدند و هرچند نتوانستند این نور الهی را خاموش کنند بلکه ذهن مردم رو نسبت به این کتاب منحرف کردند.

در بعضی جاها جوانانی رو دیدم که تا صحبت از قرآن میشد میگفتن این قرآن نعوذ بالله دستنویس افرادیست و از سوی خدا نازل نشده.

بعد من بهش میگفتم اگه واقعا شما به حدی از علم رسیدی که قرآن رو رد میکنی،پس حتما نسبت به مطالب این کتاب خیلی آگاهتری از من.بعد ازش میپرسم میگم بهم بگو الله الصمد به چه معنیه؟یه دفه به فکر میره میگه یعنی خدا بزرگه.میگم نه‌.میگه یعنی خدا آگاهه.میگم نه.میگه خدا رازقه میگم نه.بدبخت هی یه چیزی پرت میکنه تا تیرش گیر بکنه ولی موفق نمیشه.بعد بهش میگم الله الصمد یعنی خدایی که بی نیاز است و همه به او نیازمند هستن.

در آخر بهش میگم تا حالا چند بار قرآن خوندی؟چقد تفسیر کار کردی؟وقتی یه آیه از سوره توحید رو بلد نیستی چطور به خودت جرات میدی میگی قرآن دستنویسه.

خیلیا مراقب نیستن.تا دشمن یه حرفی میزنه بدون هیچ فوت وقتی سریع همه جا پخشش میکنه و هم خودش و هم دیگران را به بیراهه میکشونه

این یه مساله جزیی بود اما واقعا در جوانان ما اتفاق افتاده.

ما باید کار بکنیم.شروع کنیم به قرآن خواندن و عمل به قرآن‌.بزرگان ما هر چیزی داشتند از قرآن و اهل بیت علیهم السلامه‌

قرآن،اهل بیت رو به ما معرفی میکنه و اهل بیت قرآن رو به ما معرفی میکنه

و هر دو با هم همانند دو تا بال انسان را به ساحل امن و نجات میرساند.

مباحثی که بیان شد هر کدام سالها سخنرانی و بیان  مطلب میطلبد و این خودش نیاز به مجال و فرصتهای زیادی داره اما ما از هر دری سخنی گفتیم تا اینکه حکایتمان رسید به سر این قضیه که ما اگر دنبال کتابی هستیم که هم به ما آگاهی بدهد،بصیرت و اطلاعات و خودشناسی تا  خداشناسی و معاد شناسی و نبوت شتاسی و امام شناسی و جامعه شناسی و هستی شناسی و دشمن شناسی و شناخت وظایف و تکالیف و مسوولیتها و عاقبت ها و عبرت ها و ووو

فقط و فقط توسط رجوع به قرآن و اهل بیت پیغمبر صلوات الله علیهم اجمعین میباشد و باور بفرمایید غیر از این دیگر هیچ راهی نیست و اگر هست قطعا راه ضلالت و گمراهی و نهایت آن دخول در عذاب و دوزخ میباشد.

حرف اینجاست که ما که ادعای مسلمانی داریم و این همه له له میزنیم برای دنیا و پول و مادیات،چه قدر در طول شبانه روز به فکر این کتاب بی نهایت ارزشمند هستیم؟

درد اینجاست طرف هنوز واجب خودش رو نمیدونه یه دفعه میره سراغ بوستان سعدی و مثنوی معنوی و شاهنامه فردوسی و کتب رمان و تاریخ و فلسفه و ریاضیات و فلسفه ولی حاضر نیست روزانه یک صفحه فقط یک صفحه قرآن بخواند نه فقط برای ثواب لکه برای بالا بردن آگاهی و اطلاعات خودش.

بعد اگه واقعا تمام آیات قرآن رو یاد گرفت به نحو احسن و به جواب سوالات مورد نیازش نرسید اون موقع دست به یقه کارشناسان دین بشه و بگه آقا من قانع نشدم.منطقی جواب نگرفتم

مشکل ما اینجاست که ما مثلا میخوایم وارد اتاق بشیم ولی حاضر نیستیم از در وارد بشیم و هی سرمون میکوبیم داخل دیوار میگیم چرا وارد نشدیم

بعضیا هم ادعای نبوغ و هوش دارن زیر دیوار میکنن و میخوان از زیر خاک برداری کنن وارد بشن که تا در هست این کار عین حماقته.

بعضیا هم میخوان دیوار رو خراب کنن تا وارد شن.

انصاف بدید عقل ما حکم نمیکنه و نمیگه بابا جون از در وارد شو.

و هرگاه در قفل بود به معنای اینه که کلید داره.

و حتما صاحب آن کلید رو برداشته.

از جهتی باید نگاه کنیم ببینیم آیا ما ملزم هستیم وارد این اتاق بشیم.

اصلا هدف ما از داخل شدن به اتاق چیست؟

میشه راه دیگریرو هم انتخاب کرد؟

هدف ها نباید گم بشن.انسانی موفقه که هدفمند زندگی کنه.

پس هدف خودمون رو هم باید پیدا کنیم 

هدف همانند دهانه.

اگه ما ندونیم دهانمان کجاست غذا رو هم اگه پیدا کردیم اشتباهی با چنگال هلش میدیم داخل گوش یا چشممون و بلایی سرمون خواهد آمد.

الحاصل اینکه ما چقدر از این برنامه الهی دور شدیم؟

این کتاب چه قدر سودمند و پرفایده بود که به عنوان معجزه جاوید تا روز قیامت عنوان گرفت‌.آیا اینقدر برای ما هوش آفرین و انگیزه بخش نیست که از خواب غفلت بپاخیزیم و شروع کنیم به تدبر و تفکر در آیه های قرآن کریم.

قرآنی که خداوند توسط آیاتش انسانها را قرار است از ظلمت و تاریکی به سوی نور انتقال دهد.

قرآنی که باید به آن ایمان داشت و خداوند دستور داده که در آن بیاندیشیم و تعقل کنیم و سپاسگذار او باشیم.

او کتابی فرستادی که خودش را توسط آن به ما معرفی کرده.

آیا وقت آن نشده که با خدا آشنا شویم؟

آیا وقت بیداری نیست؟

یا هنوز فکر میکنیم مطالب مهمتری از این هم هست!!!

دنبال چه هستیم.

کجا میرویم؟؟

 

واقعا چقدر ما این کتاب الهی را خوانده ایم و بررسی کرده ایم؟چقدر آشنایی داریم ب مطالب آن‌

باید بدانیم که هدف از نزول قرآن چه بوده که هزار و چهارصد سال هیچکس توان آوردن یک آیه آن را هم نداشته و تا روز قیامت خداوند آن را از هر گزند و تحریف و تغییر و دستکاری حفظ خواهد کرد که فرمود:نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون

یعنی ما قرآن را نازل کردیم بر تو ای پیغمبر و همه مردم بدانند که ما حافظ همیشگی این قرآن هستیم

نکند روز قیامت پیغمبر و قرآن از ما شکایت کند که در آن روز حسرت و پشیمانی سودی ندارد

ان شاءالله که خداوند توفیق آشنایی با قرآن و معارف قرآن و عمل به دستورات قرآن به همه ما عنایت بفرماید

با ذکر صلوات بر محمد و آل محمد 

 

 

 

مکتوب شد به قلم حقیر شیخ هومان انصاری ۱۲ آذر ۹۸

به ساعت ۱:۳۴ بامداد

والسلام علیکم 

  • هومان انصاری
  • ۰
  • ۰

با سلام

دنیای باستان رازهای بسیاری داشته است، رازهایی که باستان شناسان پس از سالها می‌توانند بخشی از آنها را رمزگشایی کنند، رازهای ساخت اهرام ثلاثه مصر را اینجا بخوانید

راز چگونگی ساخت اهرام ثلاثه مصر فاش شد

 

کشف یک سیستم شیب‌دار بسیار پیچیده در اهرام ثلاثه مصر می‌تواند پرده از رازی بردارد که قرن‌ها بسیاری از تاریخدانان و باستان‌شناسان را به خود مشغول کرده بود: مصریان باستان چگونه توانستند اهرام ثلاثه و دیگر عجایب مصر را بسازند؟ زمانی که اهرام ثلاثه دو هزار ساله شدند، یک تاریخدان مصری به نام دیودوروس سیکولوس، از این سازه عجیب دیدن کرد و آنچه که می‌دید او را به شدت حیرت‌زده کرد زیرا «ماشین‌هایی که توان بالا بردن چنین سازه‌های سنگینی را داشتند هنوز اختراع نشده بودند». اما شاید مصریان باستان راه‌حلی فوق تصور برای بالا بردن چنین سازه‌های سنگی غول‌پیکری یافته بودند.

راز اهرام مصر


اخیراً باقیمانده‌های یک سیستم شیب‌دار باستانی 4.500 ساله در یک معدن سنگ مرمر سفید در بیابان مصر توسط محققان دانشگاه لیورپول و موسسه فرانسوی باستان‌شناسی شرقی در قاهره کشف شده است. بر اساس نظریات این محققان، کارگران فعال در ساخت اهرام مصر این تکه‌های سنگی بزرگ که هر کدام از آن‌ها صدها تن وزن و طول داشتند را با سورتمه‌های غول‌پیکر جابجا می‌کرده‌اند. یانیس گوردون، مدیر ماموریت مشترک باستان‌شناسان در این باره چنین می‌گوید: «این سیستم از یک سطح شیب‌دار مرکزی با دو راه‌پله در اطراف آن تشکیل شده که هر کدام دارای سوراخ‌های زیادی هستند. با استفاده از سورتمه‌ای که یک سنگ را حمل می‌کند و با طناب به این سوراخ‌ها متصل شده، مصریان باستان می‌توانستند سنگ‌های مرمر سفید را از معدن بیرون کشیده و از این سطح شیب‌دار با شیب 20 درصد یا بیشتر به سمت بالا بکشند».

اسرار اهرام ثلاثه


در دو طرف این سطح شیب‌دار باستانی که در معدن سنگ مرمر سفید هاتنوب کشف شد، دو سری سوراخ وجود دارند که با هر بار کشیده شدن طناب سورتمه توسط کارگران، طناب‌های گذشته از درون سوراخ‌ها وزن سنگ را برای مدتی تحمل می‌کردند تا کارگران برای یک تقلای دیگر آماده شوند. کارگردان در دو ردیف و در دو طرف راه‌پله به سمت بالا حرکت می‌کردند و همراه خود طناب را می‌کشیدند تا محموله به سمت بالا حرکت کند. ستون‌های چوبی بزرگی که هر کدام نزدیک به 60 سانتیمتر ضخامت داشتند برای انتقال محموله‌های سنگی بسیار حیاتی بوده‌اند. این ستون‌های چوبی به کارگران امکان می‌داد که دو گروه کارگر همزمان از بالا و پایین محموله را به سمت بالا بکشند. سطح شیب‌دار مذکور با توجه به وزن سنگ‌هایی که کارگران از ارتفاع بال می‌بردند، احتمالاً دو برابر زاویه‌ای که قبلاً گفته می‌شد شیب داشته‌اند.

راز اهرام مصر


گوردون در این باره می‌گوید: «این سیستم تاکنون در هیچ جای دیگری کشف نشده است. مطالعه رد ابزارها و وجود دو دستورالعمل خوفو ما را به این نتیجه رساند که این سیستم دستکم به دوره حکمفرمایی خوفو، سازنده اهرام ثلاثه در جیزا باز می‌گردد». اهرام ثلاثه از بیش از 2 میلیون قطع سنگی ساخته شده که هر کدام بیش از 2 تن وزن دارند و فضایی به اندازه 13 هکتار را در بر می‌گیرند.

راز اهرام مصر


اهرام ثلاثه مهم‌ترین و مشهورترین سازه باستانی در دنیای امروزی و تنها سازه در میان عجایب هفتگانه است که هنوز سرپا مانده است. اهرام ثلاثه اولین هرم نبود اما بر اساس سایز، بلندترین سازه روی زمین تا قرن نوزدهم میلادی به شمار می‌آمد. این سازه شگفت‌انگیز در فلات جیزا در مصر واقع شده که اکنون در حوالی شهر قاهره قرار دارد. تاریخدانان بر این باورند که اهرام ثلاثه در طول دوران حکمفرمایی شاه خوفو که از سال 2589 تا 2566 قبل از میلاد زندگی می‌کرده ساخته شده است.
تئوری‌های مختلفی در مورد هدف از ساخت این سازه مطرح شده است اما قابل قبول‌ترین این تئوری‌ها این است که اهرام ثلاثه را به عنوان مقبره‌ای برای فرعون وقت مصر ساخته‌اند. این نظریه که اهرام را با استفاده از نیروی کار برده‌ها ساخته‌اند نیز با چالش‌هایی روبرو شده است. برخی از تاریخدانان بر این باورند که اهرام ثلاثه جیزا و دیگر مقبره‌ها و بناهای یادبود کشور مصر توسط مصری‌هایی که به خاطر مهارت‌هایشان استخدام شده و دستمزد دریافت می‌کردند ساخته شده‌اند.
بر اساس نظریه‌ای دیگر، مردم اقصی نقاط مصر باستان به دلایل متفاوت بر روی ساخت این بنای یادبود کار کرده‌اند تا خانه‌ای برای پادشاه خود بسازند که تا ابدیت دوام داشته باشد. شکی وجود ندارد که ساخت اهرام ثلاثه مصر منابع مالی بی‌پایانی نیاز داشته و این امر تنها با کمک کارگران ماهر و ساده صورت گرفته است. اگر به سفر به مصر علاقه دارید، از صفحه تور مصر علاءالدین تراول بازدید کنید و یا با شماره 02174495 بخش تور خارجی علاءالدین تراول تماس بگیرید. دیدنی های مصر را می‌توانید از صفحه جاذبه های مصر در سایت علاءالدین تراول ببینید. علاقمندان به سفرهای خارجی در سراسر جهان می‌توانند به بخش تور خارجی وب سایت ما رفته و برای کسب اطلاعات بیشتر با ما تماس بگیرند. 

آیا باز هم برایتان سوال است که اهرام مصر را چه کسی ساخت؟ جالب است بدانید اگر امروز با فناوری‌  تکنولوژی‌های پیشرفته قرار بود هرم بزرگ مصر را بسازند به هزینه‌ای حد.د 5 میلیارد دلار با کار شبانه‌رزی 2 هزار کارگر و مدت زمان حداقل 5 سال زمان نیاز بود. این در حالی است که این هرم در 4500 سال قبل توسط 20 هزار کارگر طی فقط 20 سال ساخته شده است! هرم بزرگ جیزه از 2.3 میلیون قطعه سنگ ساخته شده که هرکدام از آنها، 3 تن وزن دارند. این یعنی وزن هرم بزرگ جیزه چیزی در حدود 6 و نیم میلیون تن است! بسیاری اعتقاد دارند اهرام مصر را فضایی ها ساخته‌اند. اهرام مصر از نظر اندازه واقعا فرا انسانی هستند، از لحاظ لجستیکی، جابه جایی و برش هر سنگ، قرارگیری و استقرار آن، تنها 5 دقیقه زمان برده و این موضوع، تقریبا غیرقابل باور است. یکی از عجایب هرم بزرگ، این است که این هرم درواقع 8 وجه دارد نه 4 وجه! و این حالت از زمین قابل مشاهده نیست، بلکه فقط از آسمان وآن هم زیر تابش خاصی از نور خورشید مشاهده می‌شود. اگر اطلاعات اهرام ثلاثه تا اینجا برایتان جالب بود، یک نکته دیگر را نیز باید بدانید، در هنگام ساخت اهرام ثلاثه مصر، ماموت‌ها هنوز منقرض نشده بودند! اگرچه اکثر ماموت‌ها، ده هزار سال پسش، از بین رفتند اما جمعیت کمی از آن‌ها تا 1500 سال قبل از میلاد زنده بودند. بر خلاف تصور عموم، اهرام ثلاثه در وسط بیایان  دور از شهر واقع نشده، بلکه آن‌ها درست در نزدیکی شهر قاهره قرار دارند. هرچند اغلب تصاویر به گونه‌ای گرفته شده که اهرام را در وسط بیابان نشان می‌دهند. 

منبع:سایت علاالدین

  • هومان انصاری
  • ۰
  • ۰

با سلام اینبار میخوام راجع به اهرام ثلاثه(سه گانه)مصر بنویسم.

اهرامی که از خیلی جهات از عجایب هفتگانه زمین است.و تعجب دانشمندان را برانگیخته.مطالب زیر تقدیمتان میگردد.امیدوارم نهایت استفاده را ببرید:

 

همه چیز درباره اهرام ثلاثه مصر

راز و رمزهای اهرام ثلاثه مصر

هزاران سال است که اهرام ثلاثه مصر در لیست عجایب دیدنی جهان قرار گرفته است. اهرام ثلاثه مصر که با نام اهرام سه گانه و اهرام جزیره نیز شناخته می شود، همچنان در لیست پر بازدیدترین مکان های تاریخی جهان است. همه ساله افراد بسیاری برای تماشای این اهرام تاریخی از سراسر جهان، به مصر می آیند اما سوال عجیبی که بسیاری از افراد را در طول این هزاران سال، درگیر خود کرده است، نام سازنده اصلی آن است. اهرام ثلاثه مصر به دلیل ساختار پیچیده ای که دارد، هنوز نوع ساختش مشخص نشده است اما همچنان تحقیقات زیادی بر روی آن انجام می شود.

اهرام ثلاثه مصر

موجودات فرازمینی اهرام ثلاثه مصر را ساخته اند!

اهرام ثلاثه به حدی پیچیدگی دارد که تصور ساخت آن توسط انسان ها کاملا دور از ذهن است. بسیاری می گویند، جابجایی سنگ ها و ساخت اهرام ثلاثه، توسط انسان ها فرضیه ای بیهوده است چرا که برای جابجایی سنگ ها روی شن ها، نیرویی ماورای نیروی انسانی لازم است. سنگینی سنگ ها از یک سو و نوع معماری و ساخت آن از سوی دیگر، باعث شده این فرضیه رقم بخورد اما متاسفانه هنوز فرضیه محکم تری برای رد کردن این موضوع نیست.

شگفتی های اهرام ثلاثه مصر

اهرام ثلاثه مصر حدودا ۲۵۰۰ سال پیش از میلاد مسیح ساخته شده اند. نه تنها عجایب این اهرام مربوط به ساخت آن با ابزارالات کم است، بلکه، درباره شگفتی های سازه ای آن، همچنان رازهای زیادی سر به مهر شده است. گفته می شود یکی از هرم های اهرام ثلاثه مصر، در مدت زمان ۲۰ سال ساخته شده است.

اهرام مصر

نکته جالب این است که اهرام ثلاثه مصر، بیش از ۴۰۰۰ سال است که ساخته شده است اما همچنان استوار باقی مانده است. دانشمندان پس از تحقیقات بسیار متوجه شدند که مصری ها درون هر بلوک، بتون ریزی کرده اند تا این سازه را پایدار کنند. بخش هایی از اهرام ثلاثه مصرنیز از آهک ساخته شده است.

چرا اهرام ثلاثه مصر جزو عجایب هفتگانه دنیا است؟

همان طور که گفتیم ساخت اهرام ثلاثه مصر را به فرازمینی ها نسبت داده اند. دلیل این که این اهرام جزو عجایب جهان اند، سنگ هایی است که در سازه این اهرام به کار رفته است. این سنگ ها که هر کدام حجم بزرگ و وزن زیادی دارند، از جنس های خاصی هستند که در این منطقه وجود ندارند. درواقع اگر ۳۰۰ کیلومتر دورتر از اهرام ثلاثه هم به دنبال این سنگ ها باشید، ممکن است سنگ های مشابه آن را پیدا نکنید. همین موضوع باعث شده تفکر ساخت این اهرام توسط فرازمینی ها ایجاد شود. سنگ های بزرگ اهرام ثلاثه مصر تنها با وسایل مدرن می توانستند فاصله ۳۰۰ کیلومتری را طی کنند. با ابزار محدود در آن دوره، ساخت اهرام ثلاثه مصر، کاملا دور از ذهن است.

اهرام سه گانه مصر

نظریات مختلفی برای ساخت اهرام ثلاثه مصر است. برخی می گویند که سنگ ها را بر روی شن ها می کشاندند. بدین منظور شن های صحرا را مرطوب می کردند تا سنگ ها به سادگی حرکت کنند اما باز هم اگر این مورد را قبول کنیم، تصور این که بیش از دو میلیون سنگ از فواصل ۳۰۰ کیلومتری آورده شده باشند، دور از ذهن است.

دلیل دیگری که اهرام ثلاثه مصر را جزو عجیب ترین های جهانی کرده است، پاکسازی آلودگی ها توسط هرم است. اگر مقداری آب را در داخل ظرفی بریزید و آن را آلوده کنید و در داخل هرم قرار دهید، این آب کاملا ضدعفونی می شود. حتی اگر مواد فاسد شدنی را در این ناحیه قرار دهید، با گذشت سال ها، هیچ گونه تفاوتی در آن ایجاد نخواهد شد و همچنان قابل خوردن خواهد بود.

نکته دیگری که باعث شده تا اهرام ثلاثه مصر در لیست سازه های عجیب جهانی قرار گیرد، ساختار آن است. هنوز بخش های بسیاری از اهرام ثلاثه مصر شناخته نشده است. ربات های کوچکی وجود دارند که از بخش های مختلف آن عبور کرده اند اما همچنان بخش های زیادی از اهرام ثلاثه مصر ناشناخته است. هرم جیزه بزرگترین هرم این بخش است و ارتفاع آن ۱۳۹ متر است. چندی پیش به واسطه یک ماهواره تصاویری با امواج فروسرخ از اهرام ثلاثه گرفته شد و مقبره های مدفون شده در زیر اهرام مشخص شد. با این که پیشرفت های زیادی در شناخت اهرام ثلاثه حاصل شده است اما هنوز هم بخش های زیادی از اسرار اهرام ثلاثه مصر باقی مانده است.

  • هومان انصاری
  • ۰
  • ۰

الحمد الله الذی جعلنا من المتمسکین به ولایت سلطان اولیا سخن گذار منبر سلونی سرور مطلبی ابن عم نبی در هل عطا مهر برج انما شهسوار لا فتی پیشوای انبیا عروه الوثقی کلمه الحسنی سید الاوصیا عماد الاصفیا رکن الاولیا آیت الله العظمی خیر المومنین امام المتقین اول العابدین ازهد الزاهدین زین الموحدین حبل الله متین لنگر آسمان و زمین وجه الله عین الله نور الله سر الله اذن الله باب الله روح الله سیف الله عبد الله اسدالله الغالب آقا جانم علی ابن ابی طالب (ع)

صلوات:اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

  • هومان انصاری